یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

اردوی جهادی

04 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

فردای اون شب، متعلق به آقا امام زمان بود، درضمن رحلت حضرت زینب “سلام‌الله‌علیها” هم بود.
روز قبلش به کمک دوستان، موادِ اولیه آشِ رشته رو آماده کردیم و تصمیم گرفتیم بعد از برگزاری دعایِ ندبه، آش نذری بپزیم برا صبحونه!!

بعد از نماز صبح، شروع کردیم به پختن نخود و لوبیا و آماده کردن مقدماتِ آش.

خستگی روز و شب قبل باعث شده بود، به کل فراموش کنیم، با چند ساعت چطور می‌خوایم آش بپزیم که برا صبحونه آماده بشه!!

همش خود‌خوری می‌کردم، که چرا شبِ قبل موادِ آش رو آماده نکردیم تا الان قبل از رفتن بین بچه‌ها، گروه صبحونه بخورند و بعد برند.
خ
متوسل به خودِ صاحبِ اون روز و آشِ نذری شدیم و با دعا پخت و پز رو شروع کردیم!!!

چون دوغ نداشتیم، مجبور شدیم آش رو با آب بپزیم و در آخر چندتا کشکی رو که داشتیم برا تزئین روش بریزیم!!

دعایِ ندبه خونده شد و آقایون به اتاقشون رفتن برای استراحت، ما هم مشغول آماده کردن آش.

ساعت 9 آش آماده شد. اون رو تقسیم کردیم و یه قابلمه هم برا جایی که می‌خواستیم بریم، کنار گذاشتیم، تا بینشون تقسیم کنیم!!

آش به قدری خوشمزه دراومده بود، شاید یکی از بهترین آش‌رشته‌های عمرم رو خوردم اون روز!!
با وجودِ نبود دوغ و کشک و کمی وقت، واقعا آشِ خوشمزه‌ای رو درست کرده بودند!!

بعد از صرفِ صبحونه، همه آماده شدیم و رفتیم. آش رو به یکی از اهالی اونجا دادیم تا بینِ همسایه‌ها تقسیم کنند.
اینم یه کار تبلیغی بود برا جذب اهل تسننی که اونجا بودن و البته نشوندن لبخندی بر روی لبانِ کودکان!!

 8 نظر

اردوی جهادی

02 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

بعد از جشن تولد، همه رفتیم جایی که قرار بود برا تبلیغ بریم.

پارک خلوت بود و خبری از بچه‌ها نبود.
بعد از چند دقیقه همه اومدن دوروبرمون رو گرفتند.

آقایون رفتن با پسربچه‌ها بازی کردن، ما هم رفتیم پیشِ خانم‌ها و دختربچه‌ها!!

به دخترها که نگاه می‌کردی از بس ناز بودن، دلت غش می‌رفت!!

خانماشونم که یه طوری قربون‌صدقه‌ات می‌رفتن، انگاری مدتها بود ما رو میشناختند!!
بااینکه اولین باری بود ما رو مید‌یدند ولی به چشم یه آشنا نگامون می‌کردند، به زحمت افتاده بودن و چای برامون درست کردن و بسکویت و گز هم برامون آوردند.

برا جذب بچه‌ها شروع کردیم به بازی کردن، بعدم یه خورده حرف زدیم و قرار شد، فردا صبح با لباس محلیِ کردی بیان پیشمون!!

غروب شد و باید برمی‌گشتیم دانشگاه، اما مگه می‌گذاشتند!!
می‌گفتند: باید شام رو پیش ما بخورید!!
با کلی خواهش و التماس از اونا و اکراه از ما، بالاخره راضیشون کردیم و برگشتیم محلِ استراحتمون.

آماده شدیم برا نماز جماعت مغرب و عشا و بعدش رفتیم خوابگاه برا خوردن شام و تا بعدش ساعت 10 آماده شیم برا برگزاری دعای کمیل.
شب رحلت حضرت زینب بود و بعد از خوندن دعای کمیل، آقای پرنیان روضه جانسوز کربلا و حضرت زینب رو خوندن و حالِ معنویی خاصی رو به بچه‌ها دادند.

 2 نظر

اردوی جهادی

29 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

ساعت دو نصف شب بود، به محلِ اسکانمون رفتیم تا استراحت کنیم.
به حدی خسته بودیم، که تا سرمونو گذاشتیم رو بالش، از فرطِ خستگی خوابمون برد.
صبح که چه عرض کنم، بگم ظهر بهتره!! با هزار بدبختی از خواب بیدار شدیم!!

“مثلا اومده بودیم اردویِ جهادی!! “

ولی این طبیعی بود. اولا روزِ اولِ عید بود و دوما ساعتِ سالِ تحویلم نصف‌شب بوده، اگر ما هم برایِ انجامِ وظیفه می‌رفتیم، پرنده هم پر نمی‌زد چه برسه به آدم!! چون یا به خاطر خستگی خوابیده بودند و یا مشغولِ دیدوبازدید!!

بهرحال قرار شد بعد از ناهار، به سمتِ محلی بریم که قبلا شناسایی کرده بودیم.

سرپرست گروه گفتند:
“بعد از ناهار یه جلسه‌ای داشته باشیم بعدم بریم بین مردم هم برا تبریکِ سالِ نو و هم برا جذبِ بچه‌ها”

ناهار رو که خوردیم، همه رفتیم نمازخونه و منتظر شدیم تا جلسه شروع بشه.

سرپرست گروه ازم پرسیدن،
– می‌دونید جلسه برا چیه؟!
گفتم:
–یه حدسایی می‌زنم.
ولی دیدم اشتباه فکر می‌کردم!!

تو ذهنِ خودم فکر می‌کردم این جلسه برا توجیحِ دوستانه!!

با دیدنِ چند نفر از آقا پسرایِ گروه که از پشتِ شیشه کانکسِ نمازخونه دیدم و لباس موش و گوسفند رو پوشیده بودن ، خندم گرفت!!
فکر کردم لباسا رو پوشیدن، نقششون رو برا شاد کردن بچه‌ها نشونمون بدن، ولی این اول ماجرا بود و خیلی از نقشه گروه جهادی پرت بودم.

با باز شدن درِ نمازخونه و ورود اونها، سرم رو پایین انداخته بودم و اصلا متوجه نبودم چی دستشونه؟!

با دست زدن همه و حرف زدن سرپرست گروه متوجه شدم، این جلسه رو آقایِ پرنیان(سرپرست گروه) و اعضا زحمت کشیدن، برا من و یکی از بزرگوارن گروه جشن تولد گرفتند!!

 2 نظر

اردوی جهادی

27 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

بعد از نماز مغرب، قرار شد استراحت کوتاهی داشته باشیم و ساعت 12 همه در نمازخونه برای تحویل سالِ نو جمع بشیم.

باورم نمی‌شد، سال جدید رو با این معنویت خاص شروع کنم!!

ساعت 12 از راه رسید، وقتی واردِ نمازخونه شدم، فضایش معطر به عطرِ عودی شده بود که هوش از سرِ آدم می‌پروند!!!

سرپرستِ گروه مناجاتی با زبان ساده اما پر سوز و گداز، درباره امام زمان و شهدا رو گفت و دلها رو آماده کرد برا تحویل سال جدید.

شمع‌های سفره هفت‌سین رو روشن و برق‌هایِ کانکس رو خاموش کردیم.

در اون فضایِ معنویی، فقط هق‌هق گریه آقایون و خانم‌ها بود که گوش رو نوازش می‌داد.

خدایا چه حال خوشی داره، سالِ جدید رو کنار جوونایی شروع کنی که از همه‌کس و همه‌جا بریده و پروازکنان چونان کبوتران سپید، راهی سرزمینی شده بودند تا دلِ کودکانش را برای چند روزی خوشحال کنند.

لحظاتِ سپری می‌شد و زمین و زمان در حالِ تحول بود.

شیرینی سفره هفت‌سین ما، مناجات امام زمانی بود، که آرامش خاصی را به وجودت هدیه می‌داد.

صدایِ شادمانه سرنا و کرنا، نوید بهار رو داد و سال جدید شروع شد.
سالی که امید داری، بهتر از سال قبل برایت باشد، سالی که دوست داری در آن فرج مولا را داشته باشی.

همه شروع به تبریک گفتن، کردند و بعدم گوشِ جان سپردیم به سخنانِ گهربار رهبری.
کلامِ دلنشینی که آشنایِ دیرینه‌ای است برای هر ایرانی و مسیر رو برای سال جدید به ملت و مسئولان نشان می‌دهند.

 2 نظر

اردوی جهادی

25 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​به یکی از پارکهای شهر که پر از کانکس بود، رفتیم. قرار شد با بچه‌های اونجا حرف بزنیم برای روزهای بعد.

با خانمها که حرف میزدیم، از وضع بدِ زندگی تو کانکس می‌گفتند. از مشکلات خیلی زیادی که داشتند و شاید دیگه صاحب خونه نشند.

تنها کاری که می‌شد براشون کرد و از دستمون برمیومد، نشوندن لبخندی بر لبشون و برای مدتی با حرفای دیگه، ذهنشون رو از مشکلات دور کردن بود.

از دیدن اینهمه مشکلات، دلم به درد میومد ولی از اینکه نمی‌تونستم کاری براشون انجام بدم، بیشتر ناراحت می‌شدم. تو دلم می‌گفتم:

“کاش اینقد پول داشتم که الان مشکل همه رو حل می‌کردم، به این رؤیای شیرینم می‌خندیدم و می‌گفتم:

دیگه چیز دیگه‌ای نمی‌خوای، تعارف نکنی هاااا! “

بعد از حرف زدن با اهالی اونجا، به دانشگاه برگشتیم. 

دیدارمون با امام جمعه هم به دلیل مشکلی که براشون پیش اومده بود، لغو شد.

قرار شد، دیگه نماز جماعت هم در نمازخونه(همون کانکس) برگزار بشه و در کنارش برنامه‌های خودسازی برا افراد گروه در نظر گرفته بشه.

درواقع اصل در این اردو برای خودِ ما بود که این مدت رویِ خودمون کار کنیم و در اون فضا یه سری به خودمون بزنیم. 

اولین برنامه خودسازی هم که این جوونها و خونوادهاشون به اون رسیده بودند و بر رویِ خودشون پیاده کرده بودند، پا گذاشتن بر رویِ هوای نفس و گذشتن از لذتهای عید بود، برای شاد کردن دلِ بچه‌های سرپل‌ذهاب.

همراه ما سه زوج و خونواده بودند، که می‌تونستند عید رو بهترین مسافرت و خوشگذرونی داشته باشند اما اومده بودند بین این بچه‌ها با کمترین امکانات و کمترین توقع.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 427
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • سفرعشق۸۲
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس