نکاتی راجع به پوشش زنان در نماز:
1 .اگر بعد از نماز بفهمد که موهایش از چادر بیرون بوده نمازش صحیح است.
2 .اگر هنگام گذاشتن پیشانی روی مهر ، قسمتی از موی سر یا چادر بین پیشانی و مهر حائل شود ، باید به طوری که
پیشانی از روی مهر بلند نشود مو یا چادر را کنار بزند و بعد از استقرار پیشانی روی مهر ذکر سجده را بگوید البته اگر پیشانی به مقداری که در سجده الزم است روی مهر باشد کنار زدن چادر یا مو از پیشانی الزم نیست.
3 .اگر در نماز چند لحظه و بی اختیار یکی از اعضایی که زن باید در حال نماز بپوشاند ، دیده شود؛ نمازش اشکال
ندارد ، ولی باید فوری آن را بپوشاند.
4 .اگر خانمی بعد از نماز بفهمد که موهای او در بین نماز بیرون بوده ، نمازش صحیح است و دوباره خواندن الزم
نیست.
5.نماز خواندن با مانتو و روسری، اگر مقدار واجب پوشش نماز گزار در آن رعایت شود اشکال ندارد، هر چند نماز با
چادر بهتر است.
6 .اگر خانمی با بلوز و شلوار نماز بخواند در صورتی که جاهای الزم را بپوشاند ، نمازش صحیح است.
7.بهترین حجاب و پوشش چادر است و چادر سیاه بی اشکال و نماز خواندن با چادر سیاه کراهت ندارد.
آقای دلتنگی هایم می بینی!
تبدیل شده ایم به انسان هایی که به ستوه آمده ایم.
ما شیعیانت هم دچار قحطی شده ایم ای یوسف زمان!
دچار
قحطی محبت
قحطی آرامش
قحطی اعتماد
قحطی دل خوش…
ای یوسف من!
شیعیانت با پیمانه هایی در دست به سویت آمده اند. دستان شان خالی است و چشمان شان به بانگ خوش ” انا المهدی” کنار کعبه جان ها دل خوش است!
آری مولای من!
ما همان مصریانی هستیم که پیمانه های شان را بر سر دست گرفته اند و چشم انتظار فرج و گشایشی هستند تا غم و اندوه این روزگاران سیاه به پایان رسد.
ای یوسف دل ها!
ذکر لب مان “اللهم عجل لولیک الفرج” است و اشک چشم مان با التماس تو را می خواند تا بیایی!
مدتی است وبلاگم خیلی سوت و کور شده است! دلیلش را نمی دانم اما دیگر از مهمان هایی که هر روز به دیدنم می آمدند و دستپختم را می چشیدند؛ خبری نیست!
نمی گویم:
دستپختم خوب است گاهی غذاهایم بی نمک بی نمک بودند و گاهی شور شور! اما هر چه بود نتیجه تلاش و کوشش خودم بود، از جایی آنها را نیاورده بودم و به احترام ریش سفید نداشته ام، دید و بازدید به راه بود و شور و شعف موج می زد!
اکنون!
نمی دانم چه شده که دیگر نه کسی می آید و نه کسی می رود؟!
شاید یک دلیلش این بود که بر سر درب آن “و ان یکاد” نصب نکرده بودم و از بوی خوش اسپند و ضد زخم چشم بودنش غآفل شدم!
چند باری خودم به وبلاگ دوستان قدیمی سر زدم و سرزده مهمان شان شدم اما به قول معروف این آمد و رفت باید دو طرف باشد و یک طرفه بودن؛ طعم لذیذی ندارد!
دلم تنگ شده برای وبلاگ دوستانی مانند شورشیرین، طوبای محبت، کویر تشنه باران و مهنا…
البته چندتایی خیلی وقت است از وبلاگ های شان بوی غذا به مشام نمی رسد و گرمای شان به سرمایی استخوان سوز مبدل شده است اما چندتایی فعال هستند و دیگر مثل سابق شور و شوقی برای دیدوبازدید ندارند و سرشان به کار خودشان گرم است!
کاش دوباره می شد، در کنار هم باشیم و از آقایی حرف می زدیم، غش غش می خندیدیم و روزگار بی مروت را با دلی خوش سپری می کردیم!
اما حیف!
دیگر آن روزهای خوش برنمی گردد!
پدر و مادر وقتی بیکار نیستند؛ دور و بر کودک را با اسباب بازی شلوغ می کنند تا او را فریب دهند که کمتر نق بزند!
شاید کودک آن لحظه نیازمند آغوش گرم مادر یا دست نوازش پدر باشد، اما برای اینکه به کارهای شان برسند؛ او را با وسایل بازی سرگرم می کنند.
بزرگ که می شویم زندگی باز به همین منوال دوران کودکی است.
لحظاتی در زندگیت هست که دوست داری یکی باشد تا آغوش پرمهرش را نصیبت کند یا دست نوازشی بر روی سرت کشیده شود، تا شاید اندکی از غم و غصه درونت کم شود.
یا نه!
خودت در آن لحظه ها سعی می کنی با دور کردن ذهنت از آنچه باعث رنجشت شده، شرایط ایده آلی را برای خود رقم بزنی! به عنوان نمونه در کلاسی ثبت نام می کنی یا ذهنت را با یک بازی سرگرم می کنی!
در این مواقع درست است که ذهنت را از آنچه باعث مشغله ی روح و روانت شده، دور کرده ای؛ اما این دور شدن فقط و فقط موقتی است و تو جایگزین بهتری برای آرامش و آسایش ذهنت می خواهی و آن تنها شامل ذکر خداوند می شود که بارها نامش را صدا زده ایی:
“الا به ذکر الله تطمئن القلوب”
چند سالی میشود، شبهای زمستان را به انتظارِ بارش برف، به صبح میرسانیم. هردفعه چشم به آسمان میدوزیم، شاید سپیدی و سردی برف را بر روی گونههای مان احساس کنیم.
امروز سحر، چشمانم را گشودم، ذرات برف بود، که زمین را نوازش میکرد. لبخندی بر روی لبانم نشست و خداوند را شکر کردم. اما شادیم چند دقیقهای طول نکشید، آسمان سیاه گشت و سپیدش از بین رفت.
میگویند:
“هرگاه هوا خیلی سرد شود، بارش برف را خواهیم داشت!”
اما نمیتوانم، قبول کنم.
مگر هوایی استخوانسوزتر از این هم داریم؟!
بیرون که میروی، از شدت سرما دندان هایت بهم میخورند و نزدیک است، از شدت برخورد آنها، مانند برگ پاییزی فرو ریزند.
باز میگویند:
“چون هوای شهرها گرم شدهاند. بخاطر وجود تعداد زیاد ماشینها، در سطح زمین، برف تبدیل به باران میگردد، اما در روستاهایی که بلندیشان از سطح زمین بیشتر است، بارش برف را داریم. هضم این مطلب هم برایم غیرممکن است!
مگر عقل این دلایل را قبول میکند؟! کسی به این فکر نمی کند، که ضعف ایمان باعث قطع برکات از اهل زمین میشود.
هیچکس با خودش نمیگوید، ندادن زکات باعث خشکسالی شده است. خداوند آنقدر بخشنده و مهربان است، که نعمتهایش را از اهل زمین دریغ نمیکند و بیمنت میبخشد.
اما آیا وقت آن نرسیده که تلنگری به خود و اطرافیان بزنیم؟!
وقت آن نرسیده تا به خود آییم و بیشتر حواس مان به کارهایی که انجام می دهیم، باشد؟!
دلم هوایِ شب هایِ برفی را کرده است! شب های زمستانی، که آسمان به قدری روشن بود، انگار آن را چراغانی کرده بودند.
پشت پنجره مینشستیم و بارش لطف و کرم خداوند را نگاه می کردیم.
منتظر بودیم تا سطح برف بالا بیاید و بعد درِ حیاط را باز کنیم و همچون آهویی گریزپای، روانه کوچه شویم. گلولهای برف را برداریم و با خندهای مستانه با دوستان برف بازی کنیم. آدم برفی درست کنیم و سوراخسمبههای خانه را زیرورو کنیم، تا شاید بتوانیم چیزی را بیابیم و آدمبرفی را قشنگ کنیم.
دلم برف میخواهد و چشم دوختهام، به لطف و رحمت خداوند برای استجابت دعایم.
آخرین نظرات