اردوی جهادی
فردای اون شب، متعلق به آقا امام زمان بود، درضمن رحلت حضرت زینب “سلاماللهعلیها” هم بود.
روز قبلش به کمک دوستان، موادِ اولیه آشِ رشته رو آماده کردیم و تصمیم گرفتیم بعد از برگزاری دعایِ ندبه، آش نذری بپزیم برا صبحونه!!
بعد از نماز صبح، شروع کردیم به پختن نخود و لوبیا و آماده کردن مقدماتِ آش.
خستگی روز و شب قبل باعث شده بود، به کل فراموش کنیم، با چند ساعت چطور میخوایم آش بپزیم که برا صبحونه آماده بشه!!
همش خودخوری میکردم، که چرا شبِ قبل موادِ آش رو آماده نکردیم تا الان قبل از رفتن بین بچهها، گروه صبحونه بخورند و بعد برند.
خ
متوسل به خودِ صاحبِ اون روز و آشِ نذری شدیم و با دعا پخت و پز رو شروع کردیم!!!
چون دوغ نداشتیم، مجبور شدیم آش رو با آب بپزیم و در آخر چندتا کشکی رو که داشتیم برا تزئین روش بریزیم!!
دعایِ ندبه خونده شد و آقایون به اتاقشون رفتن برای استراحت، ما هم مشغول آماده کردن آش.
ساعت 9 آش آماده شد. اون رو تقسیم کردیم و یه قابلمه هم برا جایی که میخواستیم بریم، کنار گذاشتیم، تا بینشون تقسیم کنیم!!
آش به قدری خوشمزه دراومده بود، شاید یکی از بهترین آشرشتههای عمرم رو خوردم اون روز!!
با وجودِ نبود دوغ و کشک و کمی وقت، واقعا آشِ خوشمزهای رو درست کرده بودند!!
بعد از صرفِ صبحونه، همه آماده شدیم و رفتیم. آش رو به یکی از اهالی اونجا دادیم تا بینِ همسایهها تقسیم کنند.
اینم یه کار تبلیغی بود برا جذب اهل تسننی که اونجا بودن و البته نشوندن لبخندی بر روی لبانِ کودکان!!