یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

روضه و درخت انار

03 مهر 1398 توسط نردبانی تا بهشت

روضه‌هایی که می‌روی، بعضی وقتها، بعضی جاها عجیب به دلت می‌نشیند! این را قبول دارم روضه اباعبدالله، روضه است و هیچ فرقی نمی‌کند، کجا باشی، چه وقت باشد! اما نمی‌دانم چرا؟! بعضی خانه‌ها که می‌روی، هم فضایش معنویت خاصی دارد، هم برخوردِ صاحب‌خانه‌اش به تو انگیزه‌یِ مضاعف می‌دهد!

از طریقِ یکی از آشنایان، به خونه‌ای برایِ روضه دعوت شدیم! یک هفته قبل از شروع، پیشم آمد و گفت:

“پیرزنی هست، فقیر است و ده روز، روضه دارد. امسال گفته ندارم، با التماس از او خواسته‌ایم پنج روزش کند. حالا مداح ندارند، به هرکس گفته مبلغ زیادی خواسته! تو برایش می‌آیی، ثواب دارد؟!”

به او گفتم:

“اکووو ندارم ولی هرطور شده من و دوستم برایشان می‌آییم.”

‌روزِ روضه فرا رسید، من باید به مجلس روضه‌یِ دیگری می‌رفتم! دوستم به خانه‌ی آن پیرزن رفت و من هم راهیِ مجلسِ دیگر!

روزِ بعدیش قسمت شد خودم بروم. وارد منزل‌شان شدم، احساسِ خاصی پیدا کردم. فقیر باشی، اما روضه‌یِ ارباب را تعطیل نکنی، خیلی حرف است! البته معمولا خودشان این مجالس را می‌گردانند، کافی است قدمی برداری و نیت کنی! 

روزهایِ بعدی را هم رفتیم، پیرزن برایمان دعا می‌کرد و می‌گفت:

“رحمت به شیر مادری که در دهان شما گذاشته شده است!”

داخلِ حیاط‌شان درختِ اناری بود که یک روز، مانده به اتمام روضه، رو کرد به من و گفت:

“فردا برایتان می‌چینم تا با خودتان ببرید!" 

روزِ آخر، عروسش چهارتا انار چید و بهمان داد. پیرزن می‌گفت:

“بگو پسرم بیاید و بالایِ پشت‌بام برود. آنجا انارهایش خوب است و رسیده‌اند، تا برایشان بچیند!”

گفتیم:

“خاله جان! همین‌ها کافی هستند. هنوز نرسیده‌اند و حیف است چیده شوند!”

با دعا و قربان‌صدقه، بدرقه‌مان کرد و از ما خواست همیشه برایِ روضه‌اش به آنجا برویم!

 15 نظر

دوربین مداربسته

28 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

بعضی وقت‌ها از کار این بشر دوپا در تعجب می‌‌مانی. کاری می‌کند که نمی‌دانی آن لحظه بخندی یا گریه کنی.

برایِ روضه به روستایی رفتم. در برگشت، دخترِ صاحب‌خانه با آژانس بانوان تماس گرفت. سوارِ تاکسی که شدم، صدایِ آهنگِ شادِ لری در ماه عزایِ اهل‌بیت دلم را رنجاند. صدایش کم بود اما واقعا تحملش برایم سخت بود. منتظرِ فرصتی بودم تا به او تذکر دهم. چند دقیقه‌ای گذشت، صدایش را بیشتر کرد. دیگر نتوانستم سکوت کنم. با لحنِ آرامی گفتم:

“شرمنده می‌شه صداش رو کم کنی، محرمه؟!”

برگشت و گفت:

“محرم تمام شد!”

گفتم:

“هنوز چهلم آقا نیامده!”

دیدم آهنگ را عوض کرد و یک آهنگِ پاپِ غمگین گذاشت.

تلفنش زنگ خورد. با تلفن که مشغول صحبت بود، با دیدنِ ماشینِ پلیس، سریع به آن کسی که پشتِ خط بود؛ گفت:

“پلیس! خودم بهت زنگ می‌زنم!”

از لحنش می‌شد فهمید چقدر ترسیده است! لبخندی زدم و خواستم بگویم “ای کاش از خدا هم به اندازه این پلیس ترس داشتیم، آن‌وقت مرتکب هیچ گناهی نمی‌شدیم!”

بدا به حال‌مان که از یک پلیس بخاطر جریمه کردن، می‌ترسیم اما از خداوند بزرگ بخاطر قهر و عذابش کوچک‌ترین ترسی در وجودمان نیست!

“أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری

سوره مبارکه علق، آیه ۱۴”

 10 نظر

گرفتن گذرنامه

26 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

برایِ تحویل گواهی اشتغال به تحصیلِ من و دوستم راهی اداره فلان شدم. اتاقش خیلی شلوغ بود. ارباب‌رجوع پشتِ ارباب‌رجوع برایِ رفتن به کربلا، کسبِ تکلیف می‌کردند. دلم سوخت که دیگر کِی ارباب ما را هم دعوت می‌کند. ما هم دل داریم و چشم‌ به انتظار بین‌الحرمین هستیم! می‌دانیم بدیم اما می‌گوییم جنس خوب و بد را سوا نکند و ما را هم به طفیلی دیگران بپذیرد. در افکارم غرق بودم که گفت:

“خودت به کربلا نمی‌روی؟!” لحظه‌ای ماندم. توان حرف زدن نداشتم. با خستگی و آهی در صدایم پرسیدم:

“می‌شود من هم بروم؟!”

گفت:

“حتما برو! همین الان برو گذرنامه‌ات را بگیر!”

از اداره خارج شدم، حالم خوش نبود. آدرس خانه‌مان را به راننده‌ای که ماشینش را آنجا پارک کرده بود، دادم. نمی‌دانم چه شد که بین راه گفتم:

“آقا لطفا من رو می‌برید پلیس ۱۰+!" 

همین را گفتم و چشم باز کردم خودم را آنجا دیدم. پاهایم جلوتر از خودم می‌رفتند و انگاری شوق آنها برایِ سفرِ کربلا در اربعین، بیشتر از دلم بود!

با هزار امید و آرزو بسم‌الله گفتم و رفتم داخل. خدایا! اینجا چه خبر بود؟! پیر و جوان، زن و مرد، همه آنجا بودند. شوق و ذوق پیاده‌رویِ اربعین در صورت‌هایشان موج می‌زد! عده‌ای پرونده‌شان آماده بود و برایِ تحویل دادنش آمده بودند! عده‌ای مثل منِ همیشه جامانده تازه آمده بودند، مدارک مورد‌نیاز را ببینند چه هستند تا آماده‌شان کنند!

خدا کند امسال دیگر جامانده نباشیم و ارباب هم پایِ دعوت‌نامه ما را امضاء کند.

 19 نظر

برکت روضه امام حسین"علیه‌السلام"

25 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

بعضی آدم‌ها عجیب بویِ خدا می‌دهند. کافی است لب تر کنی و ازشان کمک بخواهی، طوری کمکت می‌کنند که چشمانت از تعجب گرد می‌شود! 

حدود دو سالی است برایِ خریدن یک اکووویِ کوچک و نقلی به این و آن گفتیم و دریغ از حتی یک تومان! امروز در مجلس روضه، به دو دانشجو که فعال در کارهایِ فرهنگی هستند و شاید بیشتر از طلاب کار تبلیغی و جهادی کنند، موضوع را گفتیم و خواستیم برایمان پول جمع کنند. همان لحظه گفتند:

“ما دویست هزار تومان رو می‌دهیم و بقیه‌اش رو هم به کسی نگویید خودمان جورش می‌کنیم!" 

روضه‌یِ امروز برکتی داشت که زبان از بیانش قاصر است. 

فقط کافی است، قدمی برایِ اهل‌بیت برداری، جواب مزدت را چند برابر همان لحظه می‌دهند.

این خانواده، اهل کرم و جود هستند، بی‌منت می‌بخشند، چند برابر مزد می‌دهند! خوب و بد ندارد به همه مدد می‌رسانند. دستِ کرم‌شان باز و گشوده است، فقط باید یک قدم به سمت‌شان برویم، آن‌وقت است که هر آنچه بخواهی، به تو می‌دهند!

 4 نظر

خانم‌ها باید پشت هم را خالی نکنند!

24 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

این روزها همه جا بویِ روضه‌یِ ارباب می‌آید. خانم‌ها سرشان شلوغ است و حداقل روزی یک روضه دعوت می‌شوند. اما من مانده‌ام! چگونه روضه می‌رویم، برایِ اهل‌بیت اشک می‌ریزیم. اما وقت عمل می‌رسد همه یک‌ پایمان می‌لنگد؟!

اگر اهل‌بیت به شهادت رسیدند برایِ این بود که دین اسلام زنده بماند. پس چرا با دستان خودمان در حالِ نابودیِ دین‌مان هستیم؟! خانم اگر زینبی و زهرایی باشد جامعه نجات پیدا می‌کند. اما خدای نکرده اگر شیطان در او رخنه کرد و شد آنچه نباید می‌شد، دیگر از اسلام جزء نامش بر زبان‌ها نمی‌ماند! 

حجاب‌ها کم‌کم به اپن تبدیل شده‌اند. تمام مردان کوچه و خیابان به زن‌ها محرم هستند و تنها کسی که به زن، نامحرم است شوهر اوست.

برایِ همه خودآرایی می‌کند غیر از شوهرش!

شوهر هم دل دارد و در جامعه با زن‌هایِ رنگا‌رنگ مواجه می‌شود. 

حال وظیفه او چیست؟! چقدر باید چشمانش را ببندد؟! آیا من و امثالِ من هم در این بین مقصر نیستیم؟! چرا ما خانم‌ها پشتِ هم را خالی کرده‌ایم و با ندانم‌کاری زندگی همدیگر را به خطر انداخته‌ایم؟!

 6 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • مدرسه علمیه امام جعفر صادق (ع) شاهرود
  • مدرسه علمیه فاطمه الزهرا (س)شهرستان اردکان
  • مدرسه علميه الزهراء هنديجان
  • کـریـمـه
  • نون والقلم(عصمتیه بابل)

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 163
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس