روضه و درخت انار
روضههایی که میروی، بعضی وقتها، بعضی جاها عجیب به دلت مینشیند! این را قبول دارم روضه اباعبدالله، روضه است و هیچ فرقی نمیکند، کجا باشی، چه وقت باشد! اما نمیدانم چرا؟! بعضی خانهها که میروی، هم فضایش معنویت خاصی دارد، هم برخوردِ صاحبخانهاش به تو انگیزهیِ مضاعف میدهد!
از طریقِ یکی از آشنایان، به خونهای برایِ روضه دعوت شدیم! یک هفته قبل از شروع، پیشم آمد و گفت:
“پیرزنی هست، فقیر است و ده روز، روضه دارد. امسال گفته ندارم، با التماس از او خواستهایم پنج روزش کند. حالا مداح ندارند، به هرکس گفته مبلغ زیادی خواسته! تو برایش میآیی، ثواب دارد؟!”
به او گفتم:
“اکووو ندارم ولی هرطور شده من و دوستم برایشان میآییم.”
روزِ روضه فرا رسید، من باید به مجلس روضهیِ دیگری میرفتم! دوستم به خانهی آن پیرزن رفت و من هم راهیِ مجلسِ دیگر!
روزِ بعدیش قسمت شد خودم بروم. وارد منزلشان شدم، احساسِ خاصی پیدا کردم. فقیر باشی، اما روضهیِ ارباب را تعطیل نکنی، خیلی حرف است! البته معمولا خودشان این مجالس را میگردانند، کافی است قدمی برداری و نیت کنی!
روزهایِ بعدی را هم رفتیم، پیرزن برایمان دعا میکرد و میگفت:
“رحمت به شیر مادری که در دهان شما گذاشته شده است!”
داخلِ حیاطشان درختِ اناری بود که یک روز، مانده به اتمام روضه، رو کرد به من و گفت:
“فردا برایتان میچینم تا با خودتان ببرید!"
روزِ آخر، عروسش چهارتا انار چید و بهمان داد. پیرزن میگفت:
“بگو پسرم بیاید و بالایِ پشتبام برود. آنجا انارهایش خوب است و رسیدهاند، تا برایشان بچیند!”
گفتیم:
“خاله جان! همینها کافی هستند. هنوز نرسیدهاند و حیف است چیده شوند!”
با دعا و قربانصدقه، بدرقهمان کرد و از ما خواست همیشه برایِ روضهاش به آنجا برویم!