دوربین مداربسته
بعضی وقتها از کار این بشر دوپا در تعجب میمانی. کاری میکند که نمیدانی آن لحظه بخندی یا گریه کنی.
برایِ روضه به روستایی رفتم. در برگشت، دخترِ صاحبخانه با آژانس بانوان تماس گرفت. سوارِ تاکسی که شدم، صدایِ آهنگِ شادِ لری در ماه عزایِ اهلبیت دلم را رنجاند. صدایش کم بود اما واقعا تحملش برایم سخت بود. منتظرِ فرصتی بودم تا به او تذکر دهم. چند دقیقهای گذشت، صدایش را بیشتر کرد. دیگر نتوانستم سکوت کنم. با لحنِ آرامی گفتم:
“شرمنده میشه صداش رو کم کنی، محرمه؟!”
برگشت و گفت:
“محرم تمام شد!”
گفتم:
“هنوز چهلم آقا نیامده!”
دیدم آهنگ را عوض کرد و یک آهنگِ پاپِ غمگین گذاشت.
تلفنش زنگ خورد. با تلفن که مشغول صحبت بود، با دیدنِ ماشینِ پلیس، سریع به آن کسی که پشتِ خط بود؛ گفت:
“پلیس! خودم بهت زنگ میزنم!”
از لحنش میشد فهمید چقدر ترسیده است! لبخندی زدم و خواستم بگویم “ای کاش از خدا هم به اندازه این پلیس ترس داشتیم، آنوقت مرتکب هیچ گناهی نمیشدیم!”
بدا به حالمان که از یک پلیس بخاطر جریمه کردن، میترسیم اما از خداوند بزرگ بخاطر قهر و عذابش کوچکترین ترسی در وجودمان نیست!
“أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری
سوره مبارکه علق، آیه ۱۴”