گرفتن گذرنامه
برایِ تحویل گواهی اشتغال به تحصیلِ من و دوستم راهی اداره فلان شدم. اتاقش خیلی شلوغ بود. اربابرجوع پشتِ اربابرجوع برایِ رفتن به کربلا، کسبِ تکلیف میکردند. دلم سوخت که دیگر کِی ارباب ما را هم دعوت میکند. ما هم دل داریم و چشم به انتظار بینالحرمین هستیم! میدانیم بدیم اما میگوییم جنس خوب و بد را سوا نکند و ما را هم به طفیلی دیگران بپذیرد. در افکارم غرق بودم که گفت:
“خودت به کربلا نمیروی؟!” لحظهای ماندم. توان حرف زدن نداشتم. با خستگی و آهی در صدایم پرسیدم:
“میشود من هم بروم؟!”
گفت:
“حتما برو! همین الان برو گذرنامهات را بگیر!”
از اداره خارج شدم، حالم خوش نبود. آدرس خانهمان را به رانندهای که ماشینش را آنجا پارک کرده بود، دادم. نمیدانم چه شد که بین راه گفتم:
“آقا لطفا من رو میبرید پلیس ۱۰+!"
همین را گفتم و چشم باز کردم خودم را آنجا دیدم. پاهایم جلوتر از خودم میرفتند و انگاری شوق آنها برایِ سفرِ کربلا در اربعین، بیشتر از دلم بود!
با هزار امید و آرزو بسمالله گفتم و رفتم داخل. خدایا! اینجا چه خبر بود؟! پیر و جوان، زن و مرد، همه آنجا بودند. شوق و ذوق پیادهرویِ اربعین در صورتهایشان موج میزد! عدهای پروندهشان آماده بود و برایِ تحویل دادنش آمده بودند! عدهای مثل منِ همیشه جامانده تازه آمده بودند، مدارک موردنیاز را ببینند چه هستند تا آمادهشان کنند!
خدا کند امسال دیگر جامانده نباشیم و ارباب هم پایِ دعوتنامه ما را امضاء کند.