یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

اردوی جهادی

22 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

بعد از خوردن صبحونه، با خواهران تصمیم گرفتیم سفره هفت‌سین رو گوشه‌ای از محوطه دانشگاه، بچینیم…

با وجودِ آبشارهایِ طلایی خورشید و گرمایی را که به زمین هدیه می‌دادند، اما بادِ بیکار نمونده بود و در مقابلِ ذرات گرمابخشِ خورشید، خودنمایی می‌کرد…

میزی آوردیم، چفیه‌ای رو پهن و شروع به چیدن کردیم…
در آخر هم عکسی از ساداتِ شهید که چند ماه بود در دفاع از مرزهای کشور به شهادت رسیده بودند و خواهر این شهیدِ عزیز، همراهمون بود، زینت‌بخش سفره‌مون شد…

مهمون ناخووندمون شیطونی زیادی می‌کرد و سعی داشت، سفره رو به هم بریزه،،، چند سنگ رو به کمک و یاری طلبیدیم، شاید در مقابلِ اون، سفره رو محکم نگه دارند،،، اما شدتش هرلحظه بیشتر می‌شد و سفره رو با خود جمع می‌کرد،،، خواستم گوشش رو بپیچونم تا اون باشه و اول صبحی سربه‌سرمون نذاره اما از دستم فرار می‌کرد…
با این بادِ شیطون نمی‌شد سفره رو در فضایِ باز پهن کرد…

به دنبال جایی بودیم تا از آزار و اذیت جنابِ باد رهایی یابیم که با شنیدن حرفی که سرپرست گروه زدند،،، دهنمون از تعجب باز موند و با چشم‌های گرد شده نگاهش می‌کردیم…

باورمون نمی‌شد که یه کانکس برا نمازخونه در محوطه دانشگاه وجود داره… ما چون شب رسیده بودیم دانشگاه، محوطه و کانکس‌هایی که اونجا مستقر بودن رو ندیده بودیم…

نمازخونه رو نشونمون داد،،، یه کانکس حدود بیست متر، قالیچه‌های سجاده مانندی داخلش پهن شده بود…

دو نفر از خانم‌ها همراه آقایون به شناسایی منطقه رفتیم و بقیه موندن برای انتقالِ وسایلِ هفت‌سین به داخل نمازخونه…

 نظر دهید »

اردوی جهادی

20 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

غروب که رسیدیم، با گذر از خیابونهای سرپل‌ذهاب و دیدن صحنه‌های باورنکردنی از پارک‌های پر از کانکس، به دانشگاه پیام‌نور رسیدیم.

دانشگاهی که به دلیل داشتن ترک‌هایِ بزرگِ زلزله، قابل علم‌آموزی نبود و کانکس‌هایی برای آموزش، نمازخونه، آشپزخونه و سرویس‌های بهداشتی… در فضایِ بازِ دانشگاه گذاشته شده بود…

دو کانکس کنار هم قرار داشتند که مکان استراحت ما بودند.
هر کانکس دو اتاقِ دوازده متری داشت.
البته اینو بگم این کانکس‌هایِ دانشگاه پیام‌نور بهتر و بزرگتر از اونایی بودند که داخل شهر در اختیار مردم قرار داشتند با این حال زندگی در اونها با سختی‌هایی همراه بود…
یکی از کانکس‌ها برای آقایون بود و یکی برای خانم‌ها.

پایم رو داخل کانکس گذاشتم بااینکه زحمت کشیده بودن و هیتری در اون گذاشته بودن تا فضا برای اومدن ما گرم بشه ولی باز سرمای استخوان‌سوزی، تنت رو به لرزه درمیاورد…

بااینکه با خودمون پتو برده بودیم، ولی واقعا یه پتو جوابگوی سرمای اونجا نبود، بخاطر همین بعد از نیم ساعتی کلی پتو و یه هیتر برامون آوردند…

بخاطرِ تاریکی هنوز فضای اونجا برامون ناآشنا بود، فکر می‌کردیم فقط کانکسی برا استراحت و سرویسِ بهداشتی وجود داره…

بعد از خوردن شام و بحث کوتاهی با دوستان، از فرطِ خستگی خوابیدیم…

صبح با رقصِ ذراتِ نورانی و تشعشات خورشید بر روی چشممون از خواب بیدار شدیم…

فضایِ داخل کانکس از شدتِ گرما قابلِ تحمل نبود… کتابی رو برداشتم و به هوای آزاد بیرون فرار کردم…

سرپرستِ گروه، برنامه اون روز رو بهمون گفتند…
قرار شد همراه چند نفر از آقایون اول به شناسایی بریم و نقاطی از شهر رو برا انجام کار فرهنگی و هنری انتخاب کنیم و بعد هم دیدار با امام جمعه عزیز سرپل و بعدازظهر دیداری با فرمانده سپاهِ اونجا داشته باشیم…

 نظر دهید »

اردوی جهادی

16 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​چون مسیرمون سرپل‌ذهاب بود، آقایون  هم از صبح رانندگی می‌کردند و خسته بودند، بعد از ناهار دیگه توقفی نداشتیم و مستقیم رفتیم به سمتِ مقصدمون.

حدود ساعت ۶ رسیدیم سرپل‌ذهاب. محل اسکانمون دانشگاه پیام‌نور بود و چند تا کانکسی که برامون آماده کرده بودند.

وقتی وارد شهر شدیم با ناباوری به همه جا نگاه می‌کردم.

خدایا یک سال و سه ماه از زلزله گذشته بود و همه هنوز داخل کانکس بودند. 

اول فکر کردم، مردم خونه‌هاشون رو ساختن و به منازلشون نقل مکان کردن و الان کانکس‌ها خالی هستند ولی با دیدن لباسهای شستشون رو بند، فهمیدم نه هنوز خانه‌ای در کار نیست!!

واقعا قلبِ انسان با دیدن این آوارگی به درد میومد. 

اینها کِی باید صاحبِ خانه می‌شدند؟!

تمام پارک‌های شهر پرِ از کانکس بود. 

زندگی کردن در یک کانکس دوازده متری خیلی سخته!! 

خودم این چند روزه اون رو تجربه کرده بودم. بااینکه فصل بهار، ما به این شهر رفتیم و در فصل بهار جاهای دیگه کشور هنوز سبزه‌ها مانند قالیِ خوش رنگ و نگاری در دشت پهن نشده بودند، اما اینجا، همه‌جا سرسبز بود و حکایت از هوایِ بهاری اونجا می‌کرد.

 شبها داخل کانکس آنقدر سرد بود که بدون وسیله گرمایشی نمی‌توانستی دووم بیاوری، روزها هم از شدت گرما از کانکس به بیرون فراری می‌شدی!!

مسئولین باید فکر جدیِ به حال این مردم کنند.

اینها بچه‌های سرزمین مادریمان هستند که در این شرایط طاقت‌فرسا روزگار را سپری می‌کنند.

تا دیر نشده باید فکری کرد.

مردم و دولت دست به دست هم دهند، با جمع کردن کمکهای مالی به دادشان برسند.

البته وام‌هایی به آنها داده شده بود اما با چند برابر شدن قیمتِ مصالح، دیگر نمی‌شد با آن وام حتی پِی ساختمان را هم ریخت چه برسد به ساختن خانه!!!

 2 نظر

اردوی جهادی

13 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​خدا را شکر می‌گویم، به خاطرِ فرصتی که در این سال جدید، به  این بنده روسیاهش عطا نمود!

فرصتی از جنس نور و روشنایی، برای بهتر زیستن! 

برای قانع بودن در آنچه خداوند به بنده‌اش ارزانی داشته است!!
چه زیبا گفته‌اند:

“شکر نعمت، نعمتت افزون کند

کفر نعمت از کفت بیرون کند”

امروز آنقدر سرگرمِ بازی روزگار گشته‌ایم‌ شکر نعمت از زندگیهایمان رخت بر بسته و کفرانِ نعمت جایش را گرفته است!
باید بندهای اسارت را، از گام‌های استوار، پاره کرد. گره‌ها را گشود و پرواز کرد!!

پروازی که به خدا رسد و غیر او را نبینی!
فرصت‌ها را غنیمت شمرد و به خودسازی پرداخت.
مولای متقیان فرمودند:
” الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ،فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ . 
 فرصت، چون ابر مى گذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد.”
آری! فرصت‌ها چون ابر هستند و تا به خود آیی، گذشته‌اند!!
خدا را شاکر هستم برای فرصت دوباراش، تا در سال جدید، عزیزانی را ببینم، با وجود زلزله‌ی هولناک چند سال پیش، هنوز به لطفِ خداوند امید دارند و زندگی را بهتر از قبل، سپری می‌کنند!!
اینجا سر پل ذهاب است و با وجودِ کاستی‌هایی در عرصه خدمت‌رسانی به این عزیزان، بیشتر مردم هنوز در چادر و کانکس، روزگار را سپری می‌کنند. اما با توکل بر خداوند، برای آینده‌ای بهتر، در حال تلاش و کوشش هستند!!
باید به میانشان آمد و 

ایمان و توکل را از وجودشان یاد گرفت!!

 نظر دهید »

اردوی‌جهادی

13 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​بعد از خوردن ناهار، مسیر رو به سمتِ کرمانشاه و بعد سرپلِ‌ذهاب ادامه دادیم.
مسیرها خیلی شلوغ بود و باید بااحتیاط رانندگی می‌کردند. دو همیارِ گلِ پلیس هم که باهامون بود، جرأت نداشتند یه ذره سرعت رو بالا ببرند یا سبقتی بگیرند شروع می‌کردند به جریمه کردن!!! 
تقریبا سی کیلومتری شهر کرمانشاه به بزرگترین سنگ‌نبشته جهان، بیستون رسیدیم. 

بیستون مهمترین سند تاریخی جهان که در زمان هخامنشیان نوشته شده و شرح پیروزی داریوش بزرگ رو بر گوماته‌مغ نشون میده!!
انسان با دیدن اینهمه زیبایی به وجد میاد. 
کوه‌های طولانی و جاذبه‌های گردشگری که باعث می‌شوند، آدمی لحظه‌ای فارغ از تموم دل‌مشغولی‌های روزانه، خود رو به آرامش و زیبایی اونجا بسپرد!!
بعد از گذشتن از این آثار باستانی، به کرمانشاه رسیدیم.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 502
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • سفرعشق۸۲
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس