یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق۷۸

23 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_هفتادوهشتم

#سفر_عشق 
اینقد خوابم میومد، سجاده و چادرنمازم رو جمع کردم و رفتم رو تختم دراز کشیدم.

بدون اینکه به چیزی فکر کنم پلکام سنگین شدن و خوابم برد.

وقتی از خواب بیدار شدم بدنم کسل و کوفته بود.

با دیدن عقربه های ساعت هین بلندی کشیدم و سریع توی تختم نشستم …. وای خدای من چقدر خوابیدم ،،

ساعت ۱ بود و من هیچکاری نکرده بودم!!

بلند شدم از اتاقم زدم بیرون. شهاب اینا تو سالن نشسته بودن، مامانم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود.

شهاب با دیدنم شروع کرد به مسخره کردنم!! 

با صدای بلندی گفت:

–خدا به دادِ اون بیچاره‌ای برسه که قراره تو رو بگیره، دختره‌ی تنبل!!

اخمام تو هم بود و اصلا به حرفاش اهمیتی ندادم. رفتم سمتِ آشپزخونه و گفتم:

–عه مامان چرا منو دیر بیدار کردی، الانه فرزام اینا بیان بریم خرید، هیچ کاری نکردم!

مامان داشت برنج رو آبکش می‌کرد، رو کرد بهم و گفت:

–دخترم دیدم خودت بلند نشدی، بیدارت نکردم تا استراحت کنی!!

شهاب با خنده گفت:

–بیدارت نکردیم چون دیشب از خوشحالی خوابت نبرده!! بعدم دختر چرا اینقد هولی، کو تا ساعت ۴؟! 

حرفای شهاب واقعا رو مخم بود، برا همین دمپایم رو درآوردم و به سمتش پرتاب کردم!!

اونم سرش رو خوابوند و دمپایی رفت خورد به گلدونی که رو عسلی بود و شکست!! هین بلندی کشیدم و سریع رفتم سمت میز عسلی که مامانم با صدای خورد شدن گلدون اومد سمتِ سالن. نمی‌دونستم چی بگم؟! از خجالت سرم رو پایین انداختم و با صدای آرومی لب زدم:

–ببخشید مامان، تقصیر شهاب بود

–کجا مقصر من بودم، تو دمپایی رو پرت کردی، به من چه؟!

مامان اومد سمتمو با مهربونی گفت:

–فدایِ سرت دخترِ گلم!! اتفاقیه افتاده، برو جمعشون کن عزیزم!!

با شنیدن حرفای مامان، لبخندی رو لبام نشست و پریدم مامان رو بغل کردم، بعدم رفتم تکه‌های شکسته گلدون رو جمع کردم.

شهابم که همش تیکه بارم می‌کرد و می‌خندید.

دیگه طاقتم سر اومد و بهش گفتم:

–بذار بابا بیاد بهش میگم!!

برگشت سمتم و گفت:

–نه بابا، یه دمپایی دیگه پرت کن ایندفعه بزن شیشه‌ها رو بیار پایین!!

–ههههههه حواست باشه اینهمه دلقک‌بازی درمیاری نبرنت سیرک استخدامت کنند!!

با این حرفم، شهاب از جاش بلند شد و افتاد دنبالم، منم رفتم تو آشپزخونه و پشتِ مامان قایم شدم!! 

مامانم گفت:

–شهاب پسرم این دختر نازِ من رو کم اذیت کن امروز و فردا است بره خونه شوهر، این چند روز مهمون ماست اذیتش نکن!!

با شنیدن این حرفِ مامان، شهاب زد زیرِ خنده و منم گفتم:

–عه مامان، دستت درد نکنه!!

بعدم با حالت اخم از آشپزخونه اومدم بیرون.

خواستم برم سمتِ پله‌ها، تا برم تو اتاقم و نمازم رو بخونم، که بابا درِ سالن رو باز کرد و با دیدنم لبخندی زد و گفت:

–چطوری دخترِ بابا، چیه اخمات تو همه، کی دختر بابا رو اذیت کرده بزنمش؟!

رفتم سمتِ بابا و بغلش کردم، خودم رو براش لوس کردم و گفتم:

–بابایی شهاب همش مسخرم میکنه!! یه چیزی بهش بگو.

–باشه دخترِ گل بابا الان حسابش رو می‌رسم!!

گونه بابا رو بوسیدم و گفتم من میرم تو اتاقم باباجون!!

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: رمان‌مذهبی و عاشقانه سفرعشق قسمت۷۸

موضوعات: رمان‌سفرعشق لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 262
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس