بلایای طبیعی
سال نو فرا رسید… دیدوبازدیدها شروع شد…
شادی و شعف در بین مردم موج میزد… با وجود گرانی و تحریم سنت حسنه صلهرحم تعطیل نشد.
همه سرگرمِ مهمانی بودند و فارغ از اتفاقاتی که قرار بود شادی را به کامشان تلخ کنند…
ابرها یکییکی آمدند،،، آسمان شهر ابری و بارانی گشت… اما فقط آسمان نبود که ابری بود، دل مردمانِ سرزمینم از آسمان ابریتر شد.
خبرها تکاندهنده بود و از سیلی خانمانبرانداز حرف میزد…
گلستان و شیراز را سیل در هم گرفت…
چشمها بارانی شد و دلها ابری گشت…
لبخند از لبها چیده شد و جایش را اندوه فرا گرفت…
بارشها ادامه داشت و انگار امتحان شروع شده بود…
مردم ایران باید امتحان پس میدادند…
سوالات پخش شدند و سختیشان، ناامیدی را به همراه داشت… اما باید نشان دهند،،،
“چند مرده حلاجند”
ابرها شروع به غریدن کردند و تازیانه خود را بر روی مردم فرود میآوردند…
سختی و مشکلات شروع شدند،،، آب رفتهرفته بالا میآمد و روستا و شهر را ناپدید میکرد…
مردم یا علی گفتند و فهمیدند در
“ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه، سپید است”
باید از امتحان الهی سربلند بیرون میآمدند…
آیات قرآن یکییکی خود را نمودار میکرد…
بنده من!
“إن مع العسر یسرا
قطعا در هر سختی، آسانی است”
مردم بیشتر از قبل امیدوارتر گشتند و به یاری شتافتند…
پیر و جوان، مرد و زن بسیج میلیونی تشکیل دادند و به کمکِ سیلزدهها رفتند…
رفتند تا از تلخیِ سیل بزدایند،،، رفتند تا نشان دهند ایرانی هنوز مهر و صفا دارد،،، رفتند تا بگویند ما همه سیلزده هستیم،،، رفتند تا اقتدار ایرانی را نمایان کنند و رفتند تا بگویند ملت برادر یکدیگرند و در غم و شادی کنار هم هستند…