یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق۷۵

14 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_هفتادوپنجم

#سفر_عشق 
با حرفی که بابای فرزام زد استرسم بیشتر شد و گرمای بدی رو توی صورتم حس کردم ،،، بابا نگاشو بین من و فرزام جابجا کرد و گفت

– حتما

و بعدش با اشاره به من گفت که پاشم و برم سمت اتاقم ،،، من چند قدم جلوتر رفتم و فرزام پشت سرم ،،، رفتیم توی اتاقم. فرزام رو صندلی کنارِ میزِ آرایشم نشست، منم روی تخت، که دقیقا روبروش میشد نشستم.

دستاش رو جلو آورد، دستام رو بگیره، بی اختیار عقب رفتم.

خدایا من چطور می‌تونستم دستام رو نذاره لمس کنه، اونم کسی که روزی دستاش بهم آرامش می‌داد!!

با شنیدن اسمم از زبونش، سرم رو بلند کردم و به چشماش که برق می‌زد، خیره شدم. همیشه عاشقِ نگاهای فرزام بودم، برقِ خاصی تو چشاش بود.

لبم رو تکون دادم و با صدای آرومی گفتم:

–بله

–تو چرا اینطوری شدی عزیزم؟! من فرزامم کسی که آغوشش برات سراسر گرمی و آرامش بود، حالا چرا اینقد سرد شدی سحرجان؟!

خیلی برام سخت بود ولی فرزام باید میدونست که چی شده ،،،، بخاطر همین شروع کردم به تعریف کردن ماجرای سفرم به مشهد و از این رو به اون رو شدنم!!

نگاش که می‌کردم از تعجب چشاش گرد شده بود و با دهنی باز نگام می‌کرد!!

من می‌گفتم و اون تعجبش بیشتر میشد!!

–آره آقا فرزام، من تغییر کردم و دیگه اون سحر قبل نیستم اگه شمام می‌تونی تو این مسیر همگامم باشی، درصورتی که بابا اینا مخالف نباشن، جوابم به ازدواج باهات مثبته!!

با شنیدن این حرفم لبخندی رو لبِ فرزام نشست و گفت:

–یعنی چکار کنم و چطور باشم؟!

–خب همون‌طوری که من الان زندگی می‌کنم، نماز خوندن، ارتباط حرام نداشتن با نامحرم، سفرهای زیارتی، لباسای پوشیده و البته شاید روزی چادر هم بپوشم!!

من هنوزم دووووست دارم فرزام، ولی در صورتی باهات ازدواج می‌کنم که من رو تو این مسیر کمک کنی، دستم رو بگیری و به اون کمالی که می‌خوام من رو برسونی!!!

–آهااا فهمیدم، تو می‌خوای من مثل پسرای مذهبی بشم، درسته؟!

سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم. نگام رو به فرزام دادم و لباش ببینم چی میگه؟! تو دلم دعا می‌کردم، نه نگه!!!

استرس تموم وجودم رو گرفته بود!!

فرزام سرش رو پایین انداخته بود و به یه نقطه خیره شده بود!

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 9 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به‌قلم‌خودم سفرعشق قسمت۷۵

موضوعات: رمان‌سفرعشق لینک ثابت

نظر از: ریاحی [عضو] 
  • ریحـانه اصـفهـان
5 stars

سلام بالاخره به جای حساس رسیدیم

1398/01/15 @ 01:57
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام
شرمنده دیردیر میذارم عید خب خونه نبودم تا ۸ فروردین
بعد از اون سیل لرستان و از دیروزم رانش زمین در شهرمون و قطع شدن اینترنت و تلفن و همه چی

1398/01/15 @ 16:29
پاسخ از: ریاحی [عضو] 
  • ریحـانه اصـفهـان

سلام شما اهل کجایید؟
الان چه خبر؟

1398/01/15 @ 23:05
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
اهل الشتر
اینجا خسارت بخاطر کمکهای مدیریت بحران خیلی کمتر بود،
ولی پلدختر و نورآباد و خرم اباد،و بقیه شهرهای استان وضعشون بد بود

1398/01/15 @ 23:38
پاسخ از: ریاحی [عضو] 
  • ریحـانه اصـفهـان
5 stars

سلام. خدا صبر و توانتون بده این برهه رو با خیر رد کنید.

1398/01/16 @ 14:05
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
ممنون
انشالله

1398/01/16 @ 15:13
نظر از: سایه [عضو] 
  • چی شد طلبه شدم؟
  • سبک زندگی رضوی
  • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
  • وبلاگ من
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
سایه
5 stars

عزیزم این داستان از خودتونه ؟
یک داستان بلند که دارید در چند پست می‌زارید درسته؟؟

1398/01/15 @ 03:41
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
بله نوشته خودمه قسمتی میذارم

1398/01/15 @ 16:30
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
بله نوشته خودمه قسمتی میذارم

1398/01/15 @ 16:31


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 685
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس