سفرعشق۷۵
14 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت
#قسمت_هفتادوپنجم #سفر_عشق با حرفی که بابای فرزام زد استرسم بیشتر شد و گرمای بدی رو توی صورتم حس کردم ،،، بابا نگاشو بین من و فرزام جابجا کرد و گفت – حتما و بعدش با اشاره به من گفت که پاشم و برم سمت اتاقم ،،، من چند قدم جلوتر رفتم و فرزام… بیشتر »