یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق۷۶

15 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_هفتادوششم

#سفر_عشق 
سکوت خسته‌کننده‌ای تو اتاق حاکم بود ،،، از این سکوت میترسیدم نکنه فرزام بگه نه ،،،، همش نگام روی لباش بود و منتظر بودم که لباشو تکون بده خیلی دلم می‌خواست بدونم فرزام چی میگه؟!

بعد از کلی فکر کردن، لباش رو تکون داد، سکوت رو شکست و گفت:

–من برا به دست آوردنت حاضرم دنیا رو تکون بدم، اینکه چیزی نیست عزیزم!!

با شنیدن این حرفش لبخند رو لبم نشست و سرم رو پایین انداختم و با تته پته گفتم:

–وا ق قعا راس  ت  م م میگی؟؟! 

مکثی کردم و ادامه دادم 

–حتی حاضری برگردی ایران و اینجا زندگی کنیم؟!

–اگه تو بخوای چرا که نه!! حالا که تو این جور زندگی کردن رو انتخاب کردی، خب منم برا رسیدن بهت، هرکاری میکنم!! 

با حرفی که زد خیلی خوشحال شدم، دلم غنج میرفت برای تک تک حرفایی که میزد، تو دلم عروسی بود، چشامو بستم و با لبخندی که روی لبم جا خوش کرده بود خداروشکر کردم و گفتم:

–من دیگه حرفی ندارم، اگه شمام حرفی چیزی داری، گوش میدم، بگو!!

بالبخند نگاهی بهم انداخت و گفت

–نه عزیزم، منم حرف خاصی ندارم. بریم، ببینیم بابات اینا چی میگند؟!

از رو تخت بلند شدم و درِ اتاق رو باز کردم و رفتیم سمتِ پله‌ها. شهاب روبروی پله‌ها نشسته بود و با دیدنم شروع کرد به شکلک درآوردن، منم لبخندی بهش زدم و با فرزام از پله‌ها رفتیم پایین.

با دیدنِ لبخند رویِ لبِ من و فرزام، بابای فرزام بلند شد و شروع کرد به دست زدن!! 

بعدم بابا و بقیه شروع کردن به تبریک گفتن!!

اصلا باورم نمیشد، به این راحتی، همه چی درست شده باشه!! حتی بابام مخالفتی نکرد و با دیدنم بهم تبریک گفت. بعدا فهمیدم بابای فرزام وقتی من و فرزام رفتیم حرف بزنیم اینقد خوب حرف زده که تو دلِ بابا جا باز کرده.

فرزامم که واقعا پسرِ خوبیه، یه پسر محجوب و صاف و ساده!!

اون شب بعد از حرفای معمول، قرار عقد و عروسی رو گذاشتند ،، من و فرزام در حضور خانواده ها نامزد شدیم.

حسِ خیلی خوبی داشتم، حاضر نبودم این حالِ خوش رو با دنیا عوض کنم!!

مامانِ فرزام به مامانم گفت:

اگه آقایون قبول کنند، فردا عصر بیایم، بریم خرید!!

آقایونم رضایت دادند و قرار شد 

فردا عصر، ساعت ۴ فرزام و مامان و خواهرش، من و مامانم و سمن بریم خرید!!

ساعت نزدیک ۱۱ بود که خونواده فرزام رفتند، اینقدر خوشحال بودم و از بودن کنار فرزام راضی بودم که نفهمیدن زمان چرا اینقدر زود گذشت انگار چشمم رو به هم زدم وقت گذشت!!

بعد از رفتنشون، بابا و مامان  بهم تبریک گفتن و سمن اومد محکم بغلم کرد. شهابم که کارش بدون مسخره نبود همش شعر می‌خوند و می‌گفت:

بادا باداااا مبارک باداااا 

ایشالله مبارک بادااااا

خسته رفتم سمتِ اتاقم و لباسام رو عوض کردم. رو تختم دراز کشیدم و چشمام رو بستم شاید خوابم ببره!! اما مگه فکر و خیال و خوشحالی که ته دلم بود، می‌ذاشت آروم شم و بخوابم!!

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: به‌قلم‌خودم سفرعشق قسمت۷۶

موضوعات: رمان‌سفرعشق لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 480
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس