یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

مناجات

25 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

خداوندا !

چون پرودگاری به بزرگی تو دارم، “گردنم” را پیش چه کسی کج کنم، که چند صباحی بعد، حیرانم می‌کنند!

می‌دانم! انسان‌ها آنقدر بی‌ظرفیت هستند؛ تا رازِ دلت را به آنها می‌گویی، شیپور به دست آبرویِ چندین و چند ساله‌ات را بر سر کوچه و بازار به مانند جارچی‌ها، جار می‌زنند و انگشت‌نمایِ عام و خاصت می‌کنند!!

بارخدایا!

من تو را دارم و نماز‌هایی که وسیله ارتباطم با تو است و به محضِ جاری کردن اسمت، آرامشی عجیب روح و روانم را فرا می‌گیرد.

معبودمن!
تو را سپاس می‌گویم، بخاطر نعمت بسیار بزرگ سجده، تا “پیشانیم” را بر آستانه خاک گذارم و سفره دلم را برایت باز کنم.
و خوب می‌دانم، گدایی کردن به درگاه تو، من را به مقامِ پادشاهی و سلطانی عروج می‌دهد!!

#پی‌نوشت

“پیشِ مردم
کج مکن گردن
که حیرانت کنند…

آبرویت برده و بدتر
پریشانت کنند…

سفره دل باز کن درهنگام سجود،

پیشِ ” الله” کن گدایی،تا که “سلطانت” کند..”

#به_قلم_خودم

 8 نظر

بهاردلها

21 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

غنچه‌هایِ گل باز شدند و نوید بهار را به گوشِ دلهای خسته رساندند!

بهارِ قرآن آمد، زنگارِ قلبها را ربود و آنها را صیقل داد!

زمین سفره‌ی سبزی را در آغوش گرفت و خوانِ تنعم را برایِ روزه‌داران به ارمغان آورد!

هرآنچه دل، هوس می‌کند و چشم آرزویش را دارد برایشان فراهم است.

سحر فرا می‌رسد و ماه به مهمانی زمینیان می‌آید.
با آوایِ خوشِ دعایِ سحر و ابوحمزه ثمالی، زنگِ بیدارباش را به صدا در‌می‌آورد!

اندکی می‌گذرد و روز دیگری آغاز می‌شود نه مانند روزهای معمولی، که در این ساعاتِ خوشِ خدایی، چشم و گوش و زبان غیر او را تسبیح نمی‌کنند.
مهرِ گناه بر اعضاء خورده و شیطان در غل و زنجیر کشیده شده است!

لحظات غروب می‌رسد و گوشِ جان به دنبالِ نوایِ خوشِ ربنا می‌گردد!

سفره‌ی مهمانیِ خداوند بر زمین پهن می‌شود و می‌توان از ثواب‌های خوش ‌آب‌ورنگ آن، کیسه‌ی اعمالِ خوب را پر کرد.
اما باید چشم و گوش را خوب باز کرد تا مبادا کیسه سوراخ شود و
“هرچه رشته‌ایم پنبه شود”

 نظر دهید »

دیداری پرمهر

20 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

نفس‌ها در سینه حبس گشته بود.
چشمانِ منتظر خیرکنان به دنبالش می‌گشتند.
قلبها تالاپ‌تولوپ می‌کردند و قفسه سینه دیگر ظرفیتِ نگه‌ داشتن‌شان را نداشت!!

ردِ نگاه‌ها را که می‌گرفتی، فقط و فقط در یک گوشه، جا خوش کرده و به آن نقطه گره خورده بود!

ساعت هم با همه سرِ جنگ داشت و دقایق به کندی سپری می‌شد!!

شعارها هر لحظه کوبنده‌تر می‌شد و مشت‌ها محکم‌تر به مانند پتکی بغض و کینه را بر سر دشمنان ولایت، فرود می‌آوردند!!

“إی پسر فاطمه
ما منتظر تو هستیم!!

إی رهبر آزاده
آماده‌ایم، آماده

إی علمدار ولایت
حوزویان فدایت”

شعارهای زیبایی، که به محض شنیدن و زمزمه کردن، غرش ابرها بیشتر می‌شد و چشم‌ها طوفانی‌تر می‌گشت!!

قطراتِ باران از چشمان منتظرانِ دیدار آقا، زمین را بوسه‌باران کرده بود و از بوسه‌هایِ بی‌دریغشان، دامن بیت‌رهبری، مملو از گل شده بود!!

بویِ خوشِ گلِ یاس حیدری و نائب فرزندش، فضا را عطرآگین کرد. همه مست و مدهوش، غرقِ در تماشا شدند!!

شعارها تمامی نداشت، اینها فداییان رهبر بودند و قطره خونشان را برای ایشان به هدیه آورده بودند!!

منتظرِ اشاره‌ای بودند تا اسماعیل‌گونه خود را درِ مقابل قدومِ مبارکش قربانی کنند!!

#دیدار_رهبری 98/2/18

 13 نظر

دیدار یار

16 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

رهبرا ! نوید دیدارتان این روزها خواب را از چشمانم ربوده و خوراک را بر جسمِ خسته‌ام حرام کرده است!

دلِ بیتابم این روزها با من سرِ جنگ دارد و آرامش را وجودم به یغما برده است!

دیدارتان، هدیه‌ای آسمانی است از جانب پروردگار، به مانند مائده‌ی آسمانیِ که بر قوم حضرت مسیح فرود آمد!

دیدارتان، چشمه‌ی آبِ زلالی است، تا روح و جانم را در آن شست‌وشو دهم و روانم را از تلاطم دریایِ مواج و خروشان این روزها، نجات دهم!

آری باید شما را چشمه‌ی زلال خواند، این را از خوابی که چند روز قبل از شنیدنِ انتخاب شدنم برای دیدارتان دیدم!

دیدارتان، آفتابی است، روشنی‌بخش دیدگانم و گرما‌بخش، تن سرد و یخ‌زده من!

گل‌هایِ پژمرده و خشکیده با دیدارِ نورانیتِ شما، شاداب و خندان می‌شوند.
باطراوت، سربازِ جنگ نرم خواهند شد برایِ کلاسِ درسِ عاشقی، تا بتوانند افسرِ آتش‌به‌اختیار شوند!

#دیدار_رهبر

#به_قلم_خودم

 7 نظر

هوای پاک طلبگی

13 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​هشت سال از عمرم را به بطالت صرف کردم!!
 
عمری‌که، اگر آنگونه می‌خواستم، سپری می‌شد و راهنما و مشاور خوبی داشتم، شاید موفق‌تر از امروز بودم.

سال ۸۵ دانشگاه شرکت کردم و دو رشته قبول شدم.
 علم حدیث دانشگاه عالی شهید مطهری و مدیریت دولتی پیام‌نور شهرمان!!

آن موقعها خانواده‌ها مایل نبودند، دخترک چشم و گوش‌ بسته‌شان
 به شهر دیگری برود، خانواده من هم از این امر مستثنی نبودند.
 تنها راهم پیام‌نوری بود، که به لطفِ دانشجویانش تخلص گرفته بود به پیام‌گور!!

برای ثبت‌نام رفتم و انگار دنیا را به من داده بودند. نمی‌دانستم دارم زندگی و عمرم را به بطالت می‌گذرانم!!

تا چشم بر هم گذاشتم و به طرفة‌العینی روزها سپری شد و من فارغ‌‌التحصیل شدم!!

مدرکِ بی‌ارزشم را مثل تمام جوانان این سرزمین قاب گرفتم اما من به دیوار نصبش نکردم، بین تمام مدارکم آن را مدفون کردم!!
 
مدرکی که هیچ فایده و سودی برایم نداشت و حتی پدرم هم برایش عرق زیادی ریخته بود تا من شاید به جایی برسم، پشتِ میزنشین شوم و برای خودم برو‌وبیایی به دست آورم!!

بعد از دانش‌آموخته شدن، از دیگران اصرار بود برای ادامه تحصیل و از من اکراه برای ثبت‌نام!!

با خودم می‌گفتم:
“مثلا تا دکتری هم رفتی وقتی بند و تبصره پ نداری، وقتی جایگاهی که باید امثال من که رشته مدیریت و حسابداری خونده بودن رو می‌چرخوندن و یه لیسانس فلسفه اون رو اشغال کرده بود، همون بهتر که شرکت نکنم و به همین اکتفا کنم”

بعد از چند سالی با معاون آموزش حوزه شهرمان آشنا شدم، تعریف از خود نباشه از آنجایی که خیلی اجتماعی هستم، با یک پیامک دوستانه به دوستان صمیمی تبدیل شدیم!!

صمیمیتمان همان و قدم گذاشتنم در حوزه همان!!

به پیشنهادش، برای حوزه ثبت‌نام کردم و منتظر مصاحبه شدم، اما این اولِ  راه پرفرازونشیب اما شیرین چون احلی من عسل برای من بود!!

روز مصاحبه با مخالفت شدید خانواده روبرو شدم و دلیلشان هم این بود که درسم را ادامه دهم!!

اما من واقعا برایِ راه دیگری ساخته شده بودم، راهی که پیدایش کردم و الان حسرت می‌خورم ای‌کاش زودتر قدم در این مسیر می‌گذاشتم!!

هرطوری بود، مصاحبه را شرکت کردم و قبول شدم. خانواده هم از قبولیم استقبال کردند و با خیالِ راحت ثبت‌نام کردم!!
 "بماند کاری کردم که خواهر کوچکترم هم برای حوزه ثبت‌نام کنه!! “

با وجود متلک‌هایِ خویشان و اقوام، با اقتدار سرم را  بالا گرفتم و باافتخار می‌گویم “من طلبه‌ام” !!

فقط یک ترم دیگر تا اتمام درسم مانده اما از همین الان دلم را اندوه گرفته که سال بعد لیاقت دارم دوباره قدم در این فضایِ سراسر خیر و نیکی بگذارم و دم‌و‌بازدمم را با هوایِ پاک و مقدس این مکان، فرو برم و بیرون دهم.

 9 نظر
  • 1
  • ...
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 68
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 2266
  • 1 ماه قبل: 18216
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • سفرعشق۸۲
  • عید نو عهد نو...

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس