بهاردلها
غنچههایِ گل باز شدند و نوید بهار را به گوشِ دلهای خسته رساندند!
بهارِ قرآن آمد، زنگارِ قلبها را ربود و آنها را صیقل داد!
زمین سفرهی سبزی را در آغوش گرفت و خوانِ تنعم را برایِ روزهداران به ارمغان آورد!
هرآنچه دل، هوس میکند و چشم آرزویش را دارد برایشان فراهم است.
سحر فرا میرسد و ماه به مهمانی زمینیان میآید.
با آوایِ خوشِ دعایِ سحر و ابوحمزه ثمالی، زنگِ بیدارباش را به صدا درمیآورد!
اندکی میگذرد و روز دیگری آغاز میشود نه مانند روزهای معمولی، که در این ساعاتِ خوشِ خدایی، چشم و گوش و زبان غیر او را تسبیح نمیکنند.
مهرِ گناه بر اعضاء خورده و شیطان در غل و زنجیر کشیده شده است!
لحظات غروب میرسد و گوشِ جان به دنبالِ نوایِ خوشِ ربنا میگردد!
سفرهی مهمانیِ خداوند بر زمین پهن میشود و میتوان از ثوابهای خوش آبورنگ آن، کیسهی اعمالِ خوب را پر کرد.
اما باید چشم و گوش را خوب باز کرد تا مبادا کیسه سوراخ شود و
“هرچه رشتهایم پنبه شود”