دیداری پرمهر
نفسها در سینه حبس گشته بود.
چشمانِ منتظر خیرکنان به دنبالش میگشتند.
قلبها تالاپتولوپ میکردند و قفسه سینه دیگر ظرفیتِ نگه داشتنشان را نداشت!!
ردِ نگاهها را که میگرفتی، فقط و فقط در یک گوشه، جا خوش کرده و به آن نقطه گره خورده بود!
ساعت هم با همه سرِ جنگ داشت و دقایق به کندی سپری میشد!!
شعارها هر لحظه کوبندهتر میشد و مشتها محکمتر به مانند پتکی بغض و کینه را بر سر دشمنان ولایت، فرود میآوردند!!
“إی پسر فاطمه
ما منتظر تو هستیم!!
إی رهبر آزاده
آمادهایم، آماده
إی علمدار ولایت
حوزویان فدایت”
شعارهای زیبایی، که به محض شنیدن و زمزمه کردن، غرش ابرها بیشتر میشد و چشمها طوفانیتر میگشت!!
قطراتِ باران از چشمان منتظرانِ دیدار آقا، زمین را بوسهباران کرده بود و از بوسههایِ بیدریغشان، دامن بیترهبری، مملو از گل شده بود!!
بویِ خوشِ گلِ یاس حیدری و نائب فرزندش، فضا را عطرآگین کرد. همه مست و مدهوش، غرقِ در تماشا شدند!!
شعارها تمامی نداشت، اینها فداییان رهبر بودند و قطره خونشان را برای ایشان به هدیه آورده بودند!!
منتظرِ اشارهای بودند تا اسماعیلگونه خود را درِ مقابل قدومِ مبارکش قربانی کنند!!
#دیدار_رهبری 98/2/18