انتظار
26 فروردین 1398 توسط نردبانی تا بهشت
بهار نو هم آمد و در حال سپری شدن است.
و
ما
همچنان در انتظار تو هستیم؛
از پشتِ ابرهای غیبت، گرمایِ وجودت را، نثار جانهای یخزدمان میکنی و شکوفه را به روانمان
هدیه میدهی ؛
و
بارانِ این ابرها، زمینِ خشک و بیابان روحمان را آبیاری میکند و طراوت و شادابی را برایمان به ارمغان میآورد.
آری مولایِ من!
روحِ خستهام در انتظار تو شکوفه میزند
و
در انتظار تو سرسبز میشود.
اما…
یک سال میگذرد و خبری از آمدنت نمیشود؛
و
این من هستم
که در زمستان سرد و برفی
تنم به خواب میرود و برگهایِ حیاطِ دلم یکییکی به زمینِ مرده و بیجانم میریزند و میمیرند.