یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

اردوی‌جهادی

26 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

بچه‌های سرپل مثل خونوادهاشون مهربون و دوست‌داشتنی هستند.
وقتی کنارشون می‌رفتی، شروع می‌کردند به درست کردنِ دستبند و گردنبند با گل‌ و گیاهایی که اونجا رشد می‌کردند!!

یه روز به منطقه قبلی نرفتیم و گفتیم به یه جای دیگه هم بریم تا چندساعتی هم با اونا باشیم!!

منطقه‌ای که رفته بودیم تقریبا همه اهل سنت بودن و ما نمی‌دونستیم!!

چون دوستان دیگه بودن با بچه‌ها بازی کنند و قرآن بهشون نشون بدند، من بیکار بودم و حوصله‌ام سر رفته بود!!

بلند شدم و شروع کردم به راه رفتن، با دیدن چند خانم که تقریبا فاصله چند کیلومتری با ما داشتن، برقِ شادی تو چشمام موج زدند!!
تصمیم گرفتم برم پیششون بشینم و اگه شرایط مناسب بود، یه کم باهاشون حرف بزنم!!

بعد از بالا رفتن از یه بلندی، رسیدم نزدیک کانکساشون، درب یکی از کانکسها باز بود و پیرمردی بین چارچوب در نشسته بود، بعد از سلام و احوالپرسی، رفتم کنار خانم‌ها و پرسیدم:
–مهمون نمی‌خواید؟!
البته باید می‌گفتم مزاحم نمی‌خواید ولی خب دیگه، خودمون رو خیلی تحویل می‌گیریم!!
اونام با رویِ گشاده به احترامم بلند شدن و گفتند:
–باید بیاید بریم تو خونه!!
اونا اصرار می‌کردند و من همون‌جا وسطشون نشستم و گفتم:
–همین‌جا خوبه هواش عالیه!!
خواستن برند و چای درست کنند، گفتم:
–ممنون بیاید بشینید هوا گرمه، منم باید زود برگردم.

شروع کردن به زبان کردی باهم حرف زدن، منم هاج‌و‌واج نگاشون می‌کردم، گاه‌گاهی هم یه لبخند نثارِ نگاه مهربونشون می‌کردم!!

خسته شده بودم از نگاه کردن بهشون و هیچی نفهمیدن، بالاخره با خنده گفتم:
–بابا یه طوری حرف بزنید منم متوجه بشم!!
البته این حرفمم مسخره بود، شاید خواستن حرفایِ روزمره خودشون رو بزنند و نخواستن من متوجه بشم!!
یکیشون شروع کرد به ترجمه کردن حرفاشون و فهمیدم بازم بحث سر معضل چاقیِ خانم‌هاست!!
یکی از خانمها گفت:
–خیلی چاق بودم، الان ده کیلو کم کردم، شبها هیچی نمی‌خورم، صبحونه رو هم حذف کردم!!
منم از فرصت استفاده کردم و تبلیغم رو شروع کردم!!
باید تا تنور داغ بود نون رو می‌چسبوندم!!

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 6 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: اردوی‌جهادی سرپل‌ذهاب‌ ‌ به‌قلم‌خودم

موضوعات: سفرنامه لینک ثابت

نظر از: ریاحی [عضو] 
  • ریحـانه اصـفهـان
5 stars

خوب بعدش

1398/02/27 @ 10:49
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

بعدش برا بعد
انتظار که نداری یه متن طولانی بفرستم حدیث جون
این روزا اینم بزور مینویسم تا ۱۲ حوزه‌ام کلاس دارم ۱۲ هم میرم یه روستایی برا تبلیغ ماه رمضون تا ساعت ۴ وقتی میام خونه دیگه نا ندارم

1398/02/27 @ 11:05
پاسخ از: ریاحی [عضو] 
  • ریحـانه اصـفهـان
5 stars

خدا قوت. دعا یادت نره

1398/02/27 @ 21:57
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

فداتشم آجی
چشم عزیزم
شما هم منو دعا کنید

1398/02/27 @ 22:49
نظر از: Mim.Es [عضو] 
  • قدم‌های عاشـ ـقی
  • کویرم تشنه باران
5 stars

سلام یاس جانم!
یعنی ادامه دارد؟!

1398/02/28 @ 06:42
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام یارمهدی جان
بنظرت جمله تمام شده و ادامه نداره؟!

1398/02/28 @ 07:12


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 7
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1331
  • 1 ماه قبل: 16915
  • کل بازدیدها: 441220

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس