یاس کبود۱۴

خلاصه از این جمع خانم‌ها به آن جمع سر می‌زدم و یک ساعتی را بینشان بودم و بعد همراه اعضایِ گروه به خوابگاه برمی‌گشتیم. یک روز از این روزها در جمعِ عزیزانی بودم که فکر می‌کردم شیعه هستند. باهم به زبان کردی صحبت می‌کردند و من اصلا متوجه حرف‌هایشان نمی‌شدم!… بیشتر »

نزدیک‌هایِ ظهر بود و بین جمعی از خانم‌ها نشسته بودم. هرکدام سوالی از زندگیم می‌پرسیدند. به خیال‌شان، من ازدواج کرده‌ام و همسرم در بین آقایان گروه است. وقتی گفتم: هنوز مجرد هستم، دهان‌شان از تعجب باز ماند! هرکدام حرفی می‌زدند. صحبت یکی از آنها برایم خیلی… بیشتر »

گروهی برایِ اجرایِ تئاتر انتخاب شد و تمرین را شروع کردند. بقیه گروه هم به منطقه مورد نظر می‌رفتیم و وظیفه‌مان را طبقِ توانمندی که داشتیم، انجام می‌دادیم. چند نفر از آقایان با پسربچه‌ها بازی می‌کردند، چند نفر از خانم‌ها هم با دختربچه‌ها.  من هم طبق… بیشتر »

برایِ اردویِ جهادی راهی منطقه سرپل‌ذهاب شدیم. قبل از اینکه حرکت کنیم تمام کارهایِ عقب‌افتاده را انجام دادم، ترسی از این منطقه در دلم بود! البته این ترس را اطرافیان به جان‌مان انداختند! چند نفری از گروه که سر‌دسته‌شان یکی از روحانی‌های ِمثلا شجاع و نترس… بیشتر »

به همراه چند نفر از بسیج دانشجویی چند ساعتی را به یکی از روستاهایِ دورافتاده رفتیم. وقتی رسیدیم، همه آمده بودند. دختربچه‌هایِ پنج‌،شش‌ساله‌ای که با چادر ملی و محجبه مشتاقانه ایستاده بودند و پسربچه‌هایِِ دوست‌داشتنی کم‌سن و سالی که تمام کارهایشان درسِ… بیشتر »