فرزند
روزی روزگاری یه ملتی بود که در جمعیت و فرزندآوری حرفی برای گفتن داشت.
جنگ شد، اما از نوع نرمش. اعتقادات رو نشونه گرفت.
ذهن جوونا رو تسخیر کردند!!
بابا چهار، پنج بچه برا چیتونه؟!
خرج گرونه، تربیتشون سخته!!
از طرفی مخِ زنها رو هم به اجاره گرفتند، بابا ظاهرتون خراب میشه، تناسب اندامتون بهم میخوره، پیری زودرس میگیرید!! زن باید جوون باشه، خوشگل باشه، تناسب اندامش حفظ بشه!!
آدمای قصه ما عوض شدند.
رفتند به سمتی که اونا گفتند!!
دیگه با خودشون دو دوتا، چهارتا نکردند، کت اینا همش نقشه دشمنه!!
یادشون رفت، خدا روزی رسونه و خودش قسم خورده، روزی هر طفلی رو که میفرسته رو باهاش میده!!
یادشون رفت خدا به فکر اون ذره ته دریا هست حالا آدم به این بزرگی رو همینطوری رها کنه!!!
براتون بگم از غم تک فرزندی و دو فرزندی.
پدر و مادرهایی که یه فرزند و دو تا بچه رو بزرگ کردند اونم با کلی غر زدن و نق زدن!!!
روزها سپری شد و بچهها بزرگ شدند.
پسر 17 سالش شد و دختر هم ده سال.
پسر با دوستان راهی جاده شد و دیگه برنگشت، تصادف جونش رو گرفت!!
پدر و مادر موندن و حالا تک فرزندی که براشون مونده بود و دیگه نمیتونستند بچهدار بشند.
از غمِ پدر و مادر دیگهای بگم که یه پسر داشتند و در اثر انفجار گوگرد، پسر فوت کرد و الان پدر و مادر تنها موندند.
چه راحت نقشه کشیدند و عملی کردند. ما هم مثل همیشه در خواب غفلت به سر بردیم و نسل شیعه روزبهروز کم شد!!
پس تا دیر نشده، چارهای بیاندیشید و با فرزندآوری رشد جمعیت رو افزایش بدید.