یاس کبود۱۴

یا صاحب‌الزمان! خودم را به واسطه شیعه بودن، منسوب به شما می‌دانم. اما دریغا!  نمی‌دانم این انتساب را از جنس یعقوب بدانم یا از جنس برادران یوسف؟! و إی یوسفِ من!   این من هستم که نمی‌دانم انتظارم را چگونه معنا کنم؛ انتظاری یعقوب‌گونه باشد… بیشتر »

دیوار زندگی را چیدیم. خشت روی خشت آن نهادیم  رضایت تو در نمایِ آن برایمان معنایی نداشت… پشت آن به انتظار  یک خبر نشستیم. خبری که آمدنت را ندا دهد اما دریغا!!  برای آمدنت به این سمتِ دیوار  نیامدیم  و  دریغ از تلاش و کوششی…… بیشتر »

صبح که می‌رسد، قلبِ زمان تپشش بیشتر و بیشتر می‌شود. او منتظر است و در هوسِ دیدن تــــــــو اینگونه بیــــــــقرار است. آری مولایِ من! دلِ بیقرار زمان به عشق تـــــــــو می‌تپد تا بیـــــــــایی و زمین را گلستان کنی! سلــــــــــام آرزویِ زمین و زمان! بیشتر »

بهار نو هم آمد و در حال سپری شدن است. و ما همچنان در انتظار تو هستیم؛ از پشتِ ابرهای غیبت، گرمایِ وجودت را، نثار جانهای یخ‌زدمان می‌کنی و شکوفه را به روانمان هدیه می‌دهی ؛ و بارانِ این ابرها، زمینِ خشک و بیابان روحمان را آبیاری می‌کند و طراوت و شادابی… بیشتر »

​روزها چون برق می‌گذرند. عمرها یکی‌یکی تمام می‌شوند. ما همچنان منتظران زمین هستیم. زمینی که روزبه‌روز بیشتر با فساد خو می‌گیرد.  عده‌ای اسب چموش گشته‌اند، می‌زنند و می‌تازند.  برایشان مهم نیست، به زیرِ سمِ اسب‌هایشان، کودک است یا پیر و جوان!!… بیشتر »