یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

بهاردلها

21 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

غنچه‌هایِ گل باز شدند و نوید بهار را به گوشِ دلهای خسته رساندند!

بهارِ قرآن آمد، زنگارِ قلبها را ربود و آنها را صیقل داد!

زمین سفره‌ی سبزی را در آغوش گرفت و خوانِ تنعم را برایِ روزه‌داران به ارمغان آورد!

هرآنچه دل، هوس می‌کند و چشم آرزویش را دارد برایشان فراهم است.

سحر فرا می‌رسد و ماه به مهمانی زمینیان می‌آید.
با آوایِ خوشِ دعایِ سحر و ابوحمزه ثمالی، زنگِ بیدارباش را به صدا در‌می‌آورد!

اندکی می‌گذرد و روز دیگری آغاز می‌شود نه مانند روزهای معمولی، که در این ساعاتِ خوشِ خدایی، چشم و گوش و زبان غیر او را تسبیح نمی‌کنند.
مهرِ گناه بر اعضاء خورده و شیطان در غل و زنجیر کشیده شده است!

لحظات غروب می‌رسد و گوشِ جان به دنبالِ نوایِ خوشِ ربنا می‌گردد!

سفره‌ی مهمانیِ خداوند بر زمین پهن می‌شود و می‌توان از ثواب‌های خوش ‌آب‌ورنگ آن، کیسه‌ی اعمالِ خوب را پر کرد.
اما باید چشم و گوش را خوب باز کرد تا مبادا کیسه سوراخ شود و
“هرچه رشته‌ایم پنبه شود”

 نظر دهید »

دیداری پرمهر

20 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

نفس‌ها در سینه حبس گشته بود.
چشمانِ منتظر خیرکنان به دنبالش می‌گشتند.
قلبها تالاپ‌تولوپ می‌کردند و قفسه سینه دیگر ظرفیتِ نگه‌ داشتن‌شان را نداشت!!

ردِ نگاه‌ها را که می‌گرفتی، فقط و فقط در یک گوشه، جا خوش کرده و به آن نقطه گره خورده بود!

ساعت هم با همه سرِ جنگ داشت و دقایق به کندی سپری می‌شد!!

شعارها هر لحظه کوبنده‌تر می‌شد و مشت‌ها محکم‌تر به مانند پتکی بغض و کینه را بر سر دشمنان ولایت، فرود می‌آوردند!!

“إی پسر فاطمه
ما منتظر تو هستیم!!

إی رهبر آزاده
آماده‌ایم، آماده

إی علمدار ولایت
حوزویان فدایت”

شعارهای زیبایی، که به محض شنیدن و زمزمه کردن، غرش ابرها بیشتر می‌شد و چشم‌ها طوفانی‌تر می‌گشت!!

قطراتِ باران از چشمان منتظرانِ دیدار آقا، زمین را بوسه‌باران کرده بود و از بوسه‌هایِ بی‌دریغشان، دامن بیت‌رهبری، مملو از گل شده بود!!

بویِ خوشِ گلِ یاس حیدری و نائب فرزندش، فضا را عطرآگین کرد. همه مست و مدهوش، غرقِ در تماشا شدند!!

شعارها تمامی نداشت، اینها فداییان رهبر بودند و قطره خونشان را برای ایشان به هدیه آورده بودند!!

منتظرِ اشاره‌ای بودند تا اسماعیل‌گونه خود را درِ مقابل قدومِ مبارکش قربانی کنند!!

#دیدار_رهبری 98/2/18

 13 نظر

مناجات

19 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

خدایا !
ناامیدی را از خود، دور ساخته‌ام، چون خدایی دارم به بزرگی تو!!

وقتی این چنین خدایی دارم، دیگر چه نیاز است به بندگان!!

بارخدایا !
تو می‌بخشی، بی‌منت
میدهی، بی‌حساب
می‌پوشانی، بی‌حد
بیچاره آن‌کس که تو را نشناخت و به غیر پناه برد!!

خداوندا !
دل از یکایکِ بندگانت بریدم و رویِ به سویِ تو آوردم، که فقط و فقط تویی قادرِ بی‌همتا!

پروردگارا !
بر من ببخش، گدایی و دست‌درازی کردن به غیرِ تو!

من تو را دارم یا ارحم‌الرحمین و دیگر به کس نظر نکنم!
پس دستانم را بگیر و آغوش پرمهرت را بر من ببخشای إی بهترین ملجأ و مأمن درماندگان!

 نظر دهید »

دیدار یار

16 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

رهبرا ! نوید دیدارتان این روزها خواب را از چشمانم ربوده و خوراک را بر جسمِ خسته‌ام حرام کرده است!

دلِ بیتابم این روزها با من سرِ جنگ دارد و آرامش را وجودم به یغما برده است!

دیدارتان، هدیه‌ای آسمانی است از جانب پروردگار، به مانند مائده‌ی آسمانیِ که بر قوم حضرت مسیح فرود آمد!

دیدارتان، چشمه‌ی آبِ زلالی است، تا روح و جانم را در آن شست‌وشو دهم و روانم را از تلاطم دریایِ مواج و خروشان این روزها، نجات دهم!

آری باید شما را چشمه‌ی زلال خواند، این را از خوابی که چند روز قبل از شنیدنِ انتخاب شدنم برای دیدارتان دیدم!

دیدارتان، آفتابی است، روشنی‌بخش دیدگانم و گرما‌بخش، تن سرد و یخ‌زده من!

گل‌هایِ پژمرده و خشکیده با دیدارِ نورانیتِ شما، شاداب و خندان می‌شوند.
باطراوت، سربازِ جنگ نرم خواهند شد برایِ کلاسِ درسِ عاشقی، تا بتوانند افسرِ آتش‌به‌اختیار شوند!

#دیدار_رهبر

#به_قلم_خودم

 7 نظر

اردوی جهادی

16 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​روزبه‌روز تعلق‌خاطرمان به بودن در سرپل‌ذهاب و بین مردم باصفایش، بیشتر می‌شد. اما ما فقط مسافر بودیم و تنها تا مدتی آنجا بودیم؛ بعدش باید برمی‌گشتیم!! ما فقط به اردوی جهادی و تبلیغ نرفته بودیم، بلکه با مهمان‌نوازی کردها و اهالی آنجا، این اردو تبدیل شد به بهترین مسافرت بهاری! احساسِ غریبی آنجا اصلا معنا نداشت! تقریبا این اردو جدایِ از کارِ تبلیغی، مردم‌شناسی هم بود!! وقتی بین زن های شان می‌رفتی تا چند دقیقه‌ای باهاشان باشی، سریع بساط چایی و میوه را راه می‌انداختند، انگاری آشنایِ عزیزی به خانه شانن رفته بود!

ابرها هم آنجا متراکم شدند و بارندگیِ شدیدی به همراه داشتند! این بارش ها مانع رفتن ما بین مردم می‌شد، هرچند به اصرارِ اهالی آنجا جلسه ها را در کانکس خودشان برگزار می‌کردیم! ولی چون هم بچه‌ها سروصدا می‌کردند و هم صاحب‌خانه به تکاپو می‌افتاد برای درست‌کردن چایی و آوردن میوه، سعی می‌کردیم کمتر مزاحم شان شویم! باران هرلحظه شدتش بیشتر می‌شد و ما چون کمتر بین مردم می‌رفتیم، سعی ‌می‌کردیم، به کارهایِ جانبی در سرپل‌ذهاب بپردازیم!! یکی از این کارها، عیادت از امام جمعه آنجا بود، به ‌خاطر کسالتی که داشتند!! امام جمعه سرپل‌ذهاب در روزهایی که زلزله آمده بود، با لباسِ مبدل، تا پاسی از شب بین مردم حاضر می‌شدند و با وجودِ فحش‌هایی که از دیگران می‌شنیدند ناشناس و بدون اینکه بگویند:

“برا چی فحش می‌زنید من که دارم کمک می‌کنم”

کار خودشان رو برای رضایِ الهی انجام می‌دادند، حتی مانع معرفیِ خود توسط همراهان شان می‌شدند!! از طرفِ یکی از این عزیزانی که همراه امام‌جمعه بودند، همه افراد گروه دعوت شدیم برایِ شرکت در یک عروسی! اول فکر می‌کردم حرفی زده اند و دیگر پیگیر نمی شوند!!  اما صبح روزِ عروسی، سرپرست گروه گفتند:  

“که چند بار دیگه تماس گرفتند و اصرار کردن که برویم.”

 7 نظر
  • 1
  • ...
  • 105
  • 106
  • 107
  • ...
  • 108
  • ...
  • 109
  • 110
  • 111
  • ...
  • 112
  • ...
  • 113
  • 114
  • 115
  • ...
  • 168
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • فرهنگی
  • معاون فرهنگی نوشهر
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 25
  • دیروز: 57
  • 7 روز قبل: 4750
  • 1 ماه قبل: 13228
  • کل بازدیدها: 436347

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • صبح‌انتظار
  • دوراهی
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس