یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

هیاهوی شهر...

25 فروردین 1400 توسط نردبانی تا بهشت

حاج‌آقای یوسفی آهنگ غمگینی گذاشته بود، قلبم از غصه داشت، تکه‌تکه می‌شد

دوست داشتم الان تنها بودم و با صدای بلند گریه می‌کردم.

بعد از ده روزی که آمده بودم خادمی‌الشهدا، حالا داشتم برمی‌گشتم!

باز هم می‌رفتم در آن شلوغی‌ و هیاهوها، بین آدم‌هایی که فقط به فکر خودشان بودند.

دلم می‌خواست برایِ همیشه بمانم در این مکان ،فضاهایِ آرام و بی‌سروصدا  و همین‌جا زندگی کنم.

وقفِ دائمِ شهدا شوم، ولی این هم فقط چند روز بود و دوباره باید برمی‌گشتم!!

 نگاهی به زینب انداختم و پوزخندی زدم، خوش‌به‌حالش چه راحت خوابیده بود.

چشم‌هایم را بستم شاید خوابم ببرد ولی با هجوم فکر و خیال‌هایِ بیهوده مگر می‌شد خوابید!

سعی می‌کردم خودم را مشغول کنم ولی بی‌فایده بود!

برگشتم سمتِ پنجره، ششیه را کمی پایین کشیدم و گذاشتم نسیمِ معطر به بویِ شهدایِ این مسیرها، نوازش‌گر صورتم باشد!

اینقدر به دشت و جاده‌ایی که از مسیرش می‌گذشتیم، نگاه کردم که نمی‌دانم چطور چشم‌هام سنگین شد و خوابم برده بود!

با دستی که تکانم می‌داد از خواب پریدم، جیغ و داد زینب بلند شده بود  و با عصبانیت گفت:

–دختر چقدر خوابت سنگینه، بلند شووو بریم هم نماز بخونیم هم ناهار رو بخوریم!!

با بی‌حالی گفتم:

–ساعت چنده؟!

–إی بابا ساعت چند می‌خوای باشه؟! خب ظهر وقت نمازه!

بریم که الان حاج‌آقا اینا صداشون درمیاد!!

از ماشین پیاده شدم و پشت سر زینب با قدم‌هایِ آهسته به سمتِ سرویس  بهداشتی رفتم! نمی‌دانم چرا اینقدر خسته بودم؟!

بعد از گرفتن وضو، رفتیم نمازخانه و نمازمان را خواندیم.

مشغولِ گفتن تسبیحات حضرت زهرا بودم که صدایِ زنگِ گوشیِ زینب بلند شد. تماس را وصل کرد و گفت:

 داریم میایم!!

  به سمتم برگشت و گفت:

–پاشو حاجی میگه ناهار رو سفارش دادم، زودتر بیاید!!

وقتی رفتیم تویِ رستوران، پاهایم قدرت نداشتند من را سمتِ میزی ببرند که حاج‌آقا اینها نشسته بودند، اصلا نمی‌توانستم آنجا ناهار بخورم!!

✍ز. یوسفوند

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: به قلم خودم رمان عطر یاس من قسمت دوازدهم

موضوعات: رمان عطر یاس من لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 252
  • دیروز: 184
  • 7 روز قبل: 1515
  • 1 ماه قبل: 17099
  • کل بازدیدها: 441404

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس