علمدار کربلا
تشنگی امان از همه بریده است. لبها خشکیده و چشمها کمسو شدهاند. صدای العطش طفلان عمو را بیقرار کرده است. عموی است دیگر، نمیتواند گریه کودکان را ببیند. مشک را برمیدارد و به سمت شریعهی فرات میرود. صدای آبِ خروشان گوشش را نوازش میدهد. آبی گوارا و خنک که تشنگی طفل شیرخوار را برطرف میکند. با خودش میاندیشد کودکان برادر را سیراب میکنم.
نام عباس"علیهالسلام” لرزه بر اندام دیوصفتان میاندازد، بنابراین در فکر چارهاند تا یل امالبنین را از پای درآورند.
گرگها کمین کردهاند و منتظر علمدارند. حضرت عباس"علیهالسلام” دستان را به آب میزند و به آن خیره میشود. رقص پرتوهای نور در آب دلبری میکند و خنکایش هوای نفس را به وجد میآورد تا جرعهای از آن بنوشد. اما عباس"علیهالسلام” باب الحوائج است، و باید واسطه فیوضات برای عاشقان برادر شود. آب را به فرات میسپارد، مشک را پر میکند و به امید سیراب کردن طفلان راهی خیمهها میشود.
گرگهای زخمی از کمینگاه بیرون میجهند و مانع آبرسانی به خیمهها میشوند.
#به_قلم_خودم