یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

عطر یاس ۲۱

03 مهر 1398 توسط نردبانی تا بهشت

#رمان_دوم 

#عطر_یاس 

#قسمت_بیست‌و‌یکم

به حرفاش اصلا اهمیت ندادم چون الان وقتش نبود! ولی بعدا می‌دونستم چکارش کنم؟! ‌آره باید حالش رو جا بیارم! 

براش پشت چشمی نازک کردم با بی‌تفاوتی از کنارش رد شدم رفتم پیشِ مادر آقامهدی!

خودم رو لوس کردم و گفتم:

–خاله وااااای چکار کردی؟! ‌اینهمه غذایِ خوش آب و رنگ درست کردی؟! خیلی زحمت کشیدی خاله‌جون. دیگه خسته‌ای، اگه کاری هست بگو تا من انجام بدم!

خاله با مهربونی دستاش رو دور بازوهام حلقه کرد و گفت:

–چه زحمتی دخترم؟! این خونه خیلی وقته رنگ مهمون به خودش ندیده!! شماها دلِ پوسیده‌یِ ما رو سرزنده و شاداب کردید!! بیا دخترم این ترشی‌ها رو بریز تو کاسه‌هایی که بهت میدم!

به خاله لبخند زدم و رفتم رو صندلی کنار میز نشستم و درِ ترشی رو باز کردم. بوش اینقدر خوب بود که گرفتم سمتِ دماغم و یه نفس عمیق کشیدم بعدم یه کلم برداشتم و رو کردم به خاله گفتم:

–خاله ترشیتونم محشره! توش چی ریختی اینهمه خوشبو و خوش‌طعمه؟!

خاله لبخندی زد و گفت:

–نکنه می‌خوای بعد از چهل پنجاه سال زندگی یه ترشی هم خوب درست نکنم؟!

از این حرف خاله، زینب زد زیر خنده و گفت:

–آخییییشششش حسابی دلم خنک شد! چه جوابی بهت داد!

با اخم نگاش کردم و چشم غره‌ای بهش کردم تا ساکت شه!

خاله برگشت گفت: 

–شوخی کردم دخترم. بعدا سرفرصت بهت فوت و فن ترشی انداختن رو یاد میدم!

مشغولِ درآوردن ترشی شدم و حرف خاله رو تو ذهنم چندین بار مرور کردم! بعدا نشونم میده ؟!یعنی میشه من

–چرا خشکت زده؟!

با شنیدن این حرف زینب به خودم اومدم دیدم ترشی رو بجا کاسه ریختم رو میز!

لبم رو به دندون گرفتم و تند‌تند شروع کردم به جمع کردن ترشی رو میز! همون لحظه آقامهدی هم تو چارچوب در مثل جن بوداده ظاهر شد! حس کردم تموم بدنم آتش گرفت! خدایا حالا چی بگم؟! با مِن‌مِن گفتم:

–ب‌ب‌ب‌بخشید م‌من حواسم نبوود الان جمعش می‌کنم!

لبخندی زدند و گفتند:

–عیبی نداره شما برید کمک مامان سفره رو بچینید، من اینجا رو جمع‌و‌جور میکنم!

زیرلب ببخشیدی گفتم و همراه زینب رفتیم سمت پذیرایی. زینب همش زیرلب غر میزد که دختره حواس‌پرت آبرومون رو بردی!

منم بی‌تفاوت به حرفاش رفتم لیوانها رو از خاله گرفتم و مشغول چیدنشون شدم!!

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 4 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به‌قلم‌خودم رمان‌دوم عطریاس قسمت۲۱

موضوعات: رمان عطریاس لینک ثابت

نظر از: شهید محمود رضا بیضائی [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام و احترام جالب بود. موفق باشید التماس دعا

1398/07/03 @ 17:33
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
ممنون از حضور گرمت

1398/07/03 @ 18:33
نظر از: خادم شهدا [عضو] 
  • گروه فرهنگی مشکات
  • فریادمان را نیست توصیفی...
  • باران تویی...
5 stars

سلام عه دوباره دارین رمان می نویسین :)
خب باید بگم غتفل منم بقیه ادامو درمیارن :))
میخونم نظر میدم :)

1398/07/05 @ 09:41
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام آجی
آره ولی از،بس بیکار نیستم نمی‌تونم مرتب ادامه بدم انشالله بتونم تمومش کنم این دومی رو هم

1398/07/05 @ 11:39


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 184
  • دیروز: 184
  • 7 روز قبل: 1515
  • 1 ماه قبل: 17099
  • کل بازدیدها: 441404

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس