یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

عطر یاس من ۱۵

30 فروردین 1400 توسط نردبانی تا بهشت

حاج‌آقایِ یوسفی به زینب گفتند:

–خانم میگم اگه موافقید بریم تهران خونه پدرت اینا، آقا مهدی هم بره خونه خواهرش، اونجا یه کم استراحت کنه شب باهم بریم خواستگاری خونه خانم امیدی!!

زینب هم بدون اهمیت دادن به نظر من برگشت و گفت:

–آره فکر خوبیه، همین امشب تکلیفشون رو مشخص می‌کنیم!

شروع کردم به ویشگون گرفتن از بازویِ زینب، نگاهم کرد و گفت:

–اووووخ چته؟! دختره‌یِ دیووونه!!

چشم‌هایم را گرد کردم و باصدای آرامی لب زدم:

–چی میگی برا خودت؟! من امشب اصلا آمادگی ندارم!

زینبِ دهن‌لق هم هرچی گفتم موبه‌مو گذاشت کفِ دستِ حاج‌آقا اینها! سرتاپایم عرقِ سردی کرد و از شرم لبِ پایینی را به دندان گرفتم و زیر لب گفتم:

–دیوووانه باید همه چیو می‌گفتی؟!

نیشش رو تا بناگوش باز کرد،و گفت:

–من دروغ بلد نیستم عزیزم!!

به حالتِ قهر صورتم را از او گرفتم و نگاهم را به جاده دادم! دعا می‌کردم زودتر برسیم قم تا از آن جوِ خفه‌کننده نجات پیدا کنم!

حاج‌آقایِ یوسفی گفتند:

مزاح کردیم خانم امیدی! انشالله بعدا سر فرصت با خانواده‌تان صحبت کنید اگر مشکلی نبود؛ آن‌وقت مزاحمتان می‌شویم.

ته دلم آخیشی‌ گفتم و با دیدن اولین سوهانی در جاده لبخند زدم!

با خودم فکر می‌کردم که چطور قضیه خواستگاری را به بابایم اینها بگویم که زینبِ شیرین‌زبون دوباره لب باز کرد:

–ستایش خانم نگفتی حالا کِی مزاحمتون بشیم برای امر خیر؟!

در دل می‌گفتم: زینب کاش می‌شد الان با این دست‌هایم خفه‌ات کنم، آخر چرا امروز اینقدر شیرین‌زبونی می‌کنی؟!

آهسته زیرلب گفتم:

–خدمتت عرض می‌کنم زینبِ بلا! یعنی تنهایی دستم بهت نمی‌رسه؟!

–تهدیدم می‌کنی؟!

بعدش تُن صدایش را کمی بالا برد وگفت:

–حاج‌آقا ببین ستا

پریدم وسط حرفش و برایِ اینکه نگذارم ادامه‌یِ حرفش را بزند گفتم:

–حاج‌آقای یوسفی لطف می‌کنید یه جایی منو پیاده کنید برم ترمینال؟!

دختره‌یِ دیوانه دیگه آبرو برایم نگذاشته  بهتر بود هرچی زودتر پیاده شوم!!

حاج‌آقا گفتند:

–خواهرم من و زینب داریم میایم تهران، بذارید آقا مهدی رو برسونیم خونش بعد میریم سمت تهران!! نگفتید این دوست ما کی خدمت برسند برای امر خیر؟!

✍ز. یوسفوند

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: به قلم خودم رمان عطر یاس من قسمت پانزدهم

موضوعات: رمان عطر یاس من لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 264
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس