شهید
از شهدا حرف زدن، هنر میخواهد و ما از بیهنرانیم!!
در اندیشهام بود، بگویم:
“شهدا، ستارگانی هستند، در آسمانِ تاریک نورافشانی میکنند”
اما به خود تشر زدم که ستاره روزها خاموش میشود، ولی نور شهدا هیچگاه تمام نمیشود.
روشنایی آنها چراغی است برای هدایت بشر!!
خاطرهای را از شهید ابراهیم هادی خواندم، اشک در چشمانم حلقه زد!!!
خداوندا ! ما شهدا را نشناختیم و برای این است که اسیر هوا و هوس شدهایم!!
خواهرِ ایشان نقل میکنند:
“روزی موتور آقا ابراهیم را دزدیدند. مردم به دنبال دزد دویدند و او را گرفتند و شروع کردن به زدنش!! آنقدر زدند که بیچاره همه جایش زخمی شده بود!!
ابراهیم از راه میرسند و دزد را بلند میکنند و میگویند:
اشتباه شده است. بعد هم ایشان را به درمانگاه میبرند و مداوایش میکند!! از زندگیش میپرسد و برایش کاسبی فراهم میکند.
نماز خواندن را شروع میکند و بعد از شهادتِ آقا ابراهیم راهی جبهه میشود و به شهادت میرسد”
شهدا دستگیر بودند نه مچگیر!!
حرفشان با عمل یکی بود!! نه اینکه در ظاهر حرفی را بزنند و پای عمل که برسند، بلغزند!!
شهدا اینگونه بودند که اسم و یادشان تا ابد بر روی زبانها زمزمه میشوند و هیچوقت فراموش نمیشوند!!