یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

اردوی‌جهادی

02 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​به او گفتم:

در روایات اومده حذف شام باعث میشه سلولهای بدن تحلیل رفته و زود پیر بشند!
صبحونه هم وعده اصلی روزانه هست و نباید حذف بشه!
در روایات برا لاغرشدن اومده که ناهار رو حذف کنیم، من خودم یه ماه این کار رو انجام دادم و تأثیر فوق‌العادش رو دیدم البته به جای ناهار، میوه بخور!
دهنش از تعجب باز مونده بود!
منم داشتم همین‌طور نطق می‌کردم و اصلا حواسم نبود اینجا شیعه بینشون نیست!
 بین حرفاشون متوجه اسم امام رضا شدم، پرسیدم:

منظورتون رفتن به مشهد؟!
گفتند نه پولمون کجا بود بریم مشهد؟!
بهشون گفتم:

ازش بخواید خودش هزینه سفر رو جور میکنه!!
داشتیم حرف میزدیم و مشغول بودیم که فهمیدم این بزرگواران هم سنی هستند!
چشمتون روز بد نبینه با یادآوری این مسئله تو ذهنم ، ترسی تموم بدنم رو فرا گرفت!
بین پنج زن سنی و شاید وهابی نشسته بودم و داشتم نطق می‌کردم و در ضمن چند  مرد هم داخل کانکس بودند!!
ولی این ترس، الکی بود و اونها آزاری نداشتند!
وقتی خواستم از پیششون برم یاد یه مجتمع افتادم تو مشهد برا زائرای امام رضا که شبی ده تومن می‌گیره!
آدرس و شماره تلفن اونجا رو بهشون داد، شاید قدمی برا تبلیغ مذهب شیعه بردارم!!

 2 نظر

اردوی‌جهادی

26 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

بچه‌های سرپل مثل خونوادهاشون مهربون و دوست‌داشتنی هستند.
وقتی کنارشون می‌رفتی، شروع می‌کردند به درست کردنِ دستبند و گردنبند با گل‌ و گیاهایی که اونجا رشد می‌کردند!!

یه روز به منطقه قبلی نرفتیم و گفتیم به یه جای دیگه هم بریم تا چندساعتی هم با اونا باشیم!!

منطقه‌ای که رفته بودیم تقریبا همه اهل سنت بودن و ما نمی‌دونستیم!!

چون دوستان دیگه بودن با بچه‌ها بازی کنند و قرآن بهشون نشون بدند، من بیکار بودم و حوصله‌ام سر رفته بود!!

بلند شدم و شروع کردم به راه رفتن، با دیدن چند خانم که تقریبا فاصله چند کیلومتری با ما داشتن، برقِ شادی تو چشمام موج زدند!!
تصمیم گرفتم برم پیششون بشینم و اگه شرایط مناسب بود، یه کم باهاشون حرف بزنم!!

بعد از بالا رفتن از یه بلندی، رسیدم نزدیک کانکساشون، درب یکی از کانکسها باز بود و پیرمردی بین چارچوب در نشسته بود، بعد از سلام و احوالپرسی، رفتم کنار خانم‌ها و پرسیدم:
–مهمون نمی‌خواید؟!
البته باید می‌گفتم مزاحم نمی‌خواید ولی خب دیگه، خودمون رو خیلی تحویل می‌گیریم!!
اونام با رویِ گشاده به احترامم بلند شدن و گفتند:
–باید بیاید بریم تو خونه!!
اونا اصرار می‌کردند و من همون‌جا وسطشون نشستم و گفتم:
–همین‌جا خوبه هواش عالیه!!
خواستن برند و چای درست کنند، گفتم:
–ممنون بیاید بشینید هوا گرمه، منم باید زود برگردم.

شروع کردن به زبان کردی باهم حرف زدن، منم هاج‌و‌واج نگاشون می‌کردم، گاه‌گاهی هم یه لبخند نثارِ نگاه مهربونشون می‌کردم!!

خسته شده بودم از نگاه کردن بهشون و هیچی نفهمیدن، بالاخره با خنده گفتم:
–بابا یه طوری حرف بزنید منم متوجه بشم!!
البته این حرفمم مسخره بود، شاید خواستن حرفایِ روزمره خودشون رو بزنند و نخواستن من متوجه بشم!!
یکیشون شروع کرد به ترجمه کردن حرفاشون و فهمیدم بازم بحث سر معضل چاقیِ خانم‌هاست!!
یکی از خانمها گفت:
–خیلی چاق بودم، الان ده کیلو کم کردم، شبها هیچی نمی‌خورم، صبحونه رو هم حذف کردم!!
منم از فرصت استفاده کردم و تبلیغم رو شروع کردم!!
باید تا تنور داغ بود نون رو می‌چسبوندم!!

 6 نظر

اردوی‌جهادی

24 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​بعد از کلی التماس کردن به اعضا، بالاخره همه راضی شدند به عروسی برویم!! با همان لباس‌هایِ جهادیی راهی شدیم!! باران شدتش هر لحظه بیشتر می‌شد، خیابان‌ها را آب گرفته بود. عروسی در یکی از تالارهایِ بیرون شهر بود، در منطقه ای سرسبز و دیدنی قرار داشت. وقتی رسیدیم تالار، با دیدنِ افرادی که داخل نشسته بودند، چشم هایم از تعجب گرد شدند!! عروسی مختلط که زن و مرد قاطی ولی جدا نشسته بودند!! جالب‌تر از این، دیدنِ همه خانم‌ها با چادر بود که با لباسهایِ ساده نشسته بودند!! اصلا باورکردنی  نبود، در منطقه‌ای که نزدیک مرز بود و معمولا در عروسی‌های شان بی‌حجاب هستند، حالا همه محجبه و بدون آرایش آنچنانی!! عروس خانم هم لباس عروس نپوشیده بود، یه لباس ساده و شیک پوشیده بود و کنارِ آقا داماد، گل می‌گفت و گل می‌شنید!! مهم‌تر از همه اینها این بود که موسیقی لهو و لعب هم نداشتند؛ عروسیِ پاک و امام زمانی که سردرِ تالار نوشته بودند ورود گناه اکیدا ممنوع!!

دوستانِ جهادیِ گروه میکروفن را دست گرفتند و شادیی به مجلس دادند، چند تا لطیفه بانمک تعریف کردند و باعث خنده مهمان‌ها شدند!! بعد از عروسی هم کنار عروس و داماد رفتیم و برایِ خوشبختی‌شان دعا کردیم و کار تبلیغی ماندگار در ذهن مردم آن منطقه به یادگار گذاشتیم!!

 4 نظر

اردوی جهادی

16 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​روزبه‌روز تعلق‌خاطرمان به بودن در سرپل‌ذهاب و بین مردم باصفایش، بیشتر می‌شد. اما ما فقط مسافر بودیم و تنها تا مدتی آنجا بودیم؛ بعدش باید برمی‌گشتیم!! ما فقط به اردوی جهادی و تبلیغ نرفته بودیم، بلکه با مهمان‌نوازی کردها و اهالی آنجا، این اردو تبدیل شد به بهترین مسافرت بهاری! احساسِ غریبی آنجا اصلا معنا نداشت! تقریبا این اردو جدایِ از کارِ تبلیغی، مردم‌شناسی هم بود!! وقتی بین زن های شان می‌رفتی تا چند دقیقه‌ای باهاشان باشی، سریع بساط چایی و میوه را راه می‌انداختند، انگاری آشنایِ عزیزی به خانه شانن رفته بود!

ابرها هم آنجا متراکم شدند و بارندگیِ شدیدی به همراه داشتند! این بارش ها مانع رفتن ما بین مردم می‌شد، هرچند به اصرارِ اهالی آنجا جلسه ها را در کانکس خودشان برگزار می‌کردیم! ولی چون هم بچه‌ها سروصدا می‌کردند و هم صاحب‌خانه به تکاپو می‌افتاد برای درست‌کردن چایی و آوردن میوه، سعی می‌کردیم کمتر مزاحم شان شویم! باران هرلحظه شدتش بیشتر می‌شد و ما چون کمتر بین مردم می‌رفتیم، سعی ‌می‌کردیم، به کارهایِ جانبی در سرپل‌ذهاب بپردازیم!! یکی از این کارها، عیادت از امام جمعه آنجا بود، به ‌خاطر کسالتی که داشتند!! امام جمعه سرپل‌ذهاب در روزهایی که زلزله آمده بود، با لباسِ مبدل، تا پاسی از شب بین مردم حاضر می‌شدند و با وجودِ فحش‌هایی که از دیگران می‌شنیدند ناشناس و بدون اینکه بگویند:

“برا چی فحش می‌زنید من که دارم کمک می‌کنم”

کار خودشان رو برای رضایِ الهی انجام می‌دادند، حتی مانع معرفیِ خود توسط همراهان شان می‌شدند!! از طرفِ یکی از این عزیزانی که همراه امام‌جمعه بودند، همه افراد گروه دعوت شدیم برایِ شرکت در یک عروسی! اول فکر می‌کردم حرفی زده اند و دیگر پیگیر نمی شوند!!  اما صبح روزِ عروسی، سرپرست گروه گفتند:  

“که چند بار دیگه تماس گرفتند و اصرار کردن که برویم.”

 7 نظر

اردوی جهادی

09 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

تا ظهر با بچه‌ها بازی کردیم و با خانم‌ها هم یه جمع زنانه و دوستانه تشکیل دادیم و از هر دری، حرف زدیم، البته نه به عنوان یه طلبه رویِ منبر بریم و خستشون کنیم، بلکه به عنوان یه دوست سعی کردیم حرفایی درباره وظایف شوهرداری و سبک زندگی اسلامی بگیم!!

برام خیلی جالب بود، زنهایِ اون منطقه هیچکدوم ابرو برنداشته بودند!! وقتی ازشون دلیل رو پرسیدم، گفتند :
شوهرامون اجازه نمیدند، اصلاح کنیم!!
تو ذهنم گفتم:
“مگه میشه مردی از زنِ مرتب و تمیز خوشش نیاد
چطور اجازه میدند، لباسِ آنچنانی بپوشند بعد صورتِ زنشون براشون مهم نیست :oops: 🤔 “

به شوخی بهشون گفتم:
–اگه به خودتون نرسید، شوهراتون محو و تماشایِ دختران آرایش‌کرده خیابونی میشند هاااا، بعد میرند سرتون هووو میارند!!
دیدم گفتند:
–خب خودشون دوست ندارند، میگند اصلاح کردن زن و ابرو برداشتن حرامه، یکی از خانم‌ها رو نشونم دادن و گفتند: ببین بخاطر ابرو گرفتن تا یه سال با شوهرش دعوا داشته 😱 :oops:

واقعا برام خیلی جالب بود، در بین خودمون همچین چیزی مرسوم نیست!!
رفتم تحقیق کردم، دیدم این خانم‌ها از اهل تسنن بودند و در گروهی از اونها، اصلاح صورت و ابرو برداشتن برا زن حرام است!!

اون روز به خاطرِ رحلت حضرت زینب “سلام‌الله‌علیها” مراسم زیارت عاشورایی هم در محل استقرارمون برگزار کردیم و ثوابش رو هدیه کردیم به روح تمام شهدا مخصوصا شهیدِ سید میثم حسینی، که عکسش زینت‌بخش سفره هفت‌سینمون بود.

 8 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 125
  • دیروز: 639
  • 7 روز قبل: 3261
  • 1 ماه قبل: 16925
  • کل بازدیدها: 441220

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس