یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق۶۷

23 اسفند 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_شصت‌وهفتم

#سفر_عشق 
با هانا رفتیم یه گوشه و شروع کردم به تعریف کردن، دهن هانا از تعجب باز مونده بود!! با چشای گرد شده بهم گفت:

–اگه لو رفتیم و دیدنمون چی؟!

–نترس نمی‌بینند!! کافیه ده دقیقه‌ای از دور بچه‌ها رو بپایم!!

من باید یه درس درست‌حسابی به اینا بدم، یعنی چی خانم‌ها جدا، آقایون جدا؟!! مسخرشو دیگه درآوردن!!

رفتم خونه اینقد خسته بودم، رو تختم دراز کشیدم و نمی‌دونم چطور خوابم برده بود، با صدای زنگ گوشیم

چشام رو به زور یه ذره باز کردم که با دیدن کلمه ” عشقم ” که روی صفحه گوشیم خودنمایی میکرد سریع رو تخت نشستم و تماس رو وصل کردم!!

خیلی دلم برای فرزام تنگ شده بود، برا همین با هیجان گفتم:

–الووو سلام فرزام جان. خوبی؟! خیلی دلتنگتم دیووونه!!

–سلام عزیزم، سحر جان. خوبی؟! چه خبرا؟!

–داریم فردا میریم اردو!!

–با کی؟! ‌کجا میرید؟!

–با دانشگاه. مشهد!!

–مشهد؟! چرا اونجا؟!

–آره عزیزم. نمیدونم، خودشون انتخاب کردند!!

–باشه، رفتی مراقب خودت خیلی باش!

–چشمممم آقاااا.

–راستی سحر جون نمیایی آلمان؟!

–فعلا که درگیرِ دانشگام، اگه شد برا تعطیلات عید میام!!

بعد از کلی حرف زدن با فرزام بالاخره آروم شدم ،، خداحافظی کردیم و گوشی رو قطع کردم… حدود نیم ساعتی باهم حرف زده بودیم ولی زمان اینقد زود گذشته بود که انگار چند ثانیه بود!!

هروقت بهم زنگ میزد، با حرفا و قربون‌صدقه‌هاش حالم توپِ‌توپ می‌شد!!

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: سفرعشق قسمت۶۷

موضوعات: رمان‌سفرعشق لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 74
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1402
  • 1 ماه قبل: 17096
  • کل بازدیدها: 441404

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس