دلتکانی
روز دیگری از راه رسید و خورشید روشنایش را دوباره هدیه داده بود!!
از خانه بیرون رفتم. برف زیبایی به مهمانی زمین آمده بود.
همه جا سپیدِ سپید شده بود.
در این سفیدی کوچه و خیابان، دنبال لکه سیاهی بودم. اما فقط سفیدی بود که چشم را نوازش میداد!!
به پاکی و زلالیش غبطه خوردم.
روزگاری قلبمان مانند این برف بود، سفید و زلال!! آن روز تازه قدم در این دنیا گذاشته بودیم.
کمکم سنمان بالا رفت و سفیدی جایِ خودش را به سیاهی داد. روز اول لکهای بر آن عارض شد. لکهها بیشتر و بیشتر گشتند.
اسیر دنیا و زیبایهایش شدیم، وقتی به خود آمدیم که دیگر سیاهی همهجا را فرا گرفته بود.
اما خداوند به من و تو فرصت دوبارهای داده است!!
نزدیک عید است و مشغول خانهتکانی!!
دلمان آماده تکاندن است!! غافل نشویم و همین امروز سیاهیهایش را از بین ببریم و سفیدی را جایگزینش کنیم!!!
#به_قلم_خودم