یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق ۶۶

21 اسفند 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_شصت‌وششم

#سفر_عشق 
بعد از اینکه شام رو خوردیم .. به بهونه درس خوندن رفتم تو اتاقم اصلا حوصله نشستن بین جمع رو نداشتم

جزوه‌ام رو برداشتم و یه نگاهی بهش انداختم.

هوووف اینا چین که نوشتم!! انگاری اصلا سرِ کلاس نبودم!! یادم نمیاد من کِی اینا رو نوشتم!!

یه تشری به خودم میزنم، دختره‌ی دیووونه حواست کجا بوده ؟؟ همش ذهنت درگیره!!!

با صدای زنگِ گوشیم به خودم اومدم. نگای به صفحه‌اش انداختم، فرزام بود. تماس رو وصل کردم و گفتم:

–الووو سلام. خوبی؟!

–سلام سحر. خوبی، چه خبرا؟!

–ممنون. خبر خاصی نیست!!

–زنگ زدم بگم، فردا شب ساعت ۹ میایم خونتون.

با شنیدن این خبر، تموم بدنم به لرزه دراومد، با تته‌پته گفتم:

–ب ب ب ا شه. 

تند گوشی رو قطع کردم. تا چند دقیقه‌ای تو شوک بودم!! استرس شدیدی گرفته بودم!!

وقتی به خودم اومدم و یادم اومد حتی به فرزام نگفتم خوش ‌اومدید و بدون خداحافظی قطع کردم!! لب پایینیمو به دندون گرفتم.

من چه مرگم شده بود،،، چرا مدتیه اینطوری شدم!!

سعی کردم آروم باشم. دفترچه خاطراتم رو برداشتم و خودم رو مشغول نوشتن کردم. من که از اون جزوه چیزی حالیم نمی‌شد. باید یه روز با هانا مینشستم و مرورش می‌کردم!!

اسممون رو برا مشهد زده بودند، به اصرارِ هانا که البته الان می‌فهمم دعوت آقا، صبح زود اومدیم دانشگاه. 

یه پسرِ مذهبی که بعدا فهمیدم فامیلش آقایِ طاهریه!! شروع کرد به صحبت کردن. من و هانا همش تیکه می‌انداختیم!! آقای برادر گفتند: 

–اقایون سوارِ اتوبوس شماره دو بشید و خانم‌ها با اتوبوس شماره یک حرکت می‌کنند!!

از این حرفش زدم زیرِ خنده، طوری که صدایِ خندم تو کلِ سالن پیچید!! همه نگاشون برگشت سمتِ من، یه عده هم شروع کردن به سر تکون دادن و اخم کردن. منم که اصلا کم نمی‌آوردم، چشامو ریز کردم و گفتم:

–بله. چیزی گم کردید!! 

رو کردم به هاناو گفتم:

–من که با این شرایط نمیام، نوبرش رو آوردن، یعنی چی آقایون جدا، خانم‌ها جدا؟! 

آخه من تا اون روز هرجایی رفته بودم چه مهمونی چه مسافرت همه مختلط و با دوست پسرام می‌رفتم!! هانا بهم گفت:

–دیگه مجبوریم تابع جمع باشیم!!

–نه اصلام مجبور نیستیم. من یه نقشه‌ای دارم!!

هانا چشماش رو گرد کرد و گفت:

–نقشه؟!

–آره بیا تا برات بگم!!

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: سفرعشق قسمت۶۶

موضوعات: رمان‌سفرعشق لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 6
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1402
  • 1 ماه قبل: 17096
  • کل بازدیدها: 441404

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس