یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق ۲۴

20 دی 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_بیست‌وچهارم

#سفر_عشق 
گوشی رو برداشتم و گفتم:

–الوووو سلام. خوبی؟!

–سلام سحر. حالت خوبه؟! آره ممنون. چه خبرا؟ زنگ زدم، ببینم فردا میای باغ شارلوتنبرگ؟!

–ساعت چند بیام؟!

–ساعت ۹ میتونی بیای؟! 

–آره. کاری نداری؟! شهاب منتظرمه باید برم؟!

–نه، فردا می‌بینمت. بای. 

یکی از جاذبه‌های گردشگری در برلین که در منطقه شارلوتنبرگ قرار گرفته، در اواخر قرن هفدهم میلادی ساخته شده، که یه باغ بزرگ پرتقال هم داره. جای خیلی دیدنیه.
رفتم پیشِ شهاب و ناهارم رو خوردم.

–کجا رفته بودی سحرجون؟!

–رفتم باغ حیوانات، چقدر این منطقه زیباست.

–پس بهت خوش گذشته؟!

–آره خیلی، فردا هم میخوام برم بیرون. 

–مراقب خودت باش خواهری. آخه اینجا غربته، کسی رو نمی‌شناسی.

–‌چشم داداشی. نگران نباش. نتونستم درباره فرزام چیزی به شهاب بگم.

ناهارم رو که خوردم رفتم تو اتاقم.

 گوشیم رو برداشتم آهنگ موردعلاقم رو بذارم، دیدم دو تا پیام رو گوشیم بود. بازشون کردم، فرزام دو تا پیام عاشقانه برام فرستاده بود. جوابش رو دادم، بعدم آهنگ رو گذاشتم و چشمام رو بستم، از خستگی خوابم برده بود.

از خواب که بیدار شدم ساعت پنج عصر بود. بلند شدم یه آب به صورتم زدم و بعد هم نشستم به دیدن فیلم. 

حوصلم سر رفته بود، گوشی رو برداشتم، شروع کردم به چت کردن با فرزام.

خیلی خوشحال شد، وقتی بهش پیام دادم، منم چون تنها بودم، خوشحال بودم، که یکی هست باهاش دردودل کنم.

برا فردا لحظه شماری می‌کردم، ببینمش. 

حدود ساعت ۷ عصر بود، شهاب اومد خونه. 

پرسید حوصلت که سر نرفته، 

–نه بابا، فیلم میدیدم، یه کمم با دوستم چت کردم. نگفتم دوستم کیه.

شام رو که خوردیم، یه کم کتاب خوندم و بعد هم اینقد خسته بودم رفتم تو اتاق خوابیدم، تا صبح زود بیدار شم.

.

.

.با صدای زنگ گوشی به خودم اومدم. خانم موسوی بود، یعنی چکار داشت؟! ما که همین الان از هم جدا شدیم.

تماس رو وصل کردم و گفتم:

–الووو خانم موسوی سلام. خوبی عزیزم؟!

–سلام سحرجون. ممنون عزیزم. بهت زنگ زدم، هروقت خواستی، بریم لباس بخری.

–با خوشحالی گفتم: جدی؟!

–آره عزیزم.

–بعدازظهر می‌تونی بیای بریم، آخه فردا شب خونه داییم مهمونیم، گفتم چند دست لباس پوشیده بگیرم.

–باشه عزیزم. ساعت چند و کجا هم رو ببینیم؟!

–ساعت ۳، همون جایی که امروز پیادت کردم.

–باشه عزیزم، می‌بینمت.

–فدات. چشم.

خیلی خوشحال بودم، آخه لباس پوشیده برا مهمونی نداشتم. نمی‌خواستم مثل دیشب مسخر‌م کنند.

نگاهی به ساعت گوشیم انداختم. ساعت دوونیم بود. وقتم کم بود، برا آماده شدن. سریع آماده شدم و پله‌ها رو دو تا یکی کردم و تند‌تند رفتم سمت حیاط.

ماشین رو روشن کردم و ریموت در رو زدم و سریع رفتم، دوست نداشتم خانم موسوی منتظر بمونه.

خیابون‌ها چون سرظهر بود زیاد شلوغ نبودن، وقتی رسیدم، خانم موسوی وایساده بود.

–سلام. خوبی؟! خیلی منتظر شدی؟!

–سلام. نه عزیزم منم همین الان اومدم.

–ممنون که باهام اومدی.

–خواهش می‌کنم عزیزم. منم یه کم می‌گردمـ

–خب برم کجا خانم موسوی؟!

–برو خیابون جمهوری، یه کوچه هست به اسم برلن. این مرکز خرید دو پاساژ کمپانی و پروانه داره که لباسهای مجلسی رو با قیمت مناسبی می‌فروشه.

رفتیم سمت خیابون جمهوری و بعدم کوچه برلن. واقعا لباسهای شیک و مجلسی قشنگی داشتند از طرفی هم پوشیده بودند.

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: حیا زندگی‌ سفرعشق‌ لباس‌پوشیده‌

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 36
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1402
  • 1 ماه قبل: 17096
  • کل بازدیدها: 441404

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس