امتحان
اندر احوالات طلبه ما این است.
قبل از کسبِ علم در مکتب دین، در دانشگاه مشغول علمآموزی بود 🤓
فصل امتحانات فرا رسیده و باید کتابهای قطور را یک شبه به پایان میرساند 😱
همیشه اینگونه است، روزها به بطالت گذرانده میشوند و شب امتحان، نمیدانی چگونه و چطور کتاب را تمام کنی :’(
طلبه ما دختری بود، که میانه خوبی با آقایان کلاس نداشت و سرش به کار خودش گرم بود 😌
روز امتحان فرا رسید و دخترجان به دنبال صندلی خود میگشت تا بر روی آن بنشیند ;)
بعد از گشت و گذاری صندلی را یافت 😍 اما چه یافتنی، یکی از پسرهای قلدر کلاس، صندلیش پشتِ سر صندلی دختر بینوا بود :|
دختر نشست و برگههای امتحان پخش شدن، اما پسر مگر میگذاشت دخترک سوالات را جواب دهد :’(
از دختر میخواست، جواب سوالات را برایش بگوید :oops:
دخترجان بدون توجه به آقااااا شروع به نوشتن کرد 😅
باید درس خوبی به این پسر سمج داده میشد 😎
از پسر التماس بود و دختر بدون اینکه جوابی بدهد، با آرامشخاطر مشغول نوشتن ;)
پسر گفت: حداقل صندلیت را اندکی بچرخان و برگهات را خوب بگیر :’(
دخترک با خود اندیشهای کرد تا پسر را سرِ جای خود بنشاند :roll:
صندلی را چرخاند اما نه به نفع پسر، طوری صندلی را گذاشت که اگر قبلا ذرهای شانس برای دیدن داشت، آن ذره شانس را هم از دست داد 😂
فصل امتحانات است و این مطلب “برگ سبزیست تحفه درویش” 😅
شاید لبخندی را بر روی لبانتان جاری گرداند ;)
کپی بدون ذکر منبع حرام است و پیگرد قانونی دارد 😎
👈 مفرد…مثنی 🙏