رازماندگاری
چهل سال در برابر هجمههای دشمن ایستادهایم.
در این ایستادگی، گاهی چهرهها خندان بود و گاهی ناراحت.
هروقت ما خندیدم، دشمن چون موشی به لانه خود خزید.
پستی و بلندی زیادی دیدیم.
پستیهایی که چون ابر، چشمان را بارانی کرد و بلندیهایی چون نسیم بهاری، چهرهها را خندان.
اوایل انقلاب بود و دشمن نمیتوانست، این پیروزی را ببیند.
منافقان را برای پیشبرد اهدافش به کار گرفت.
هدفشان شکست ایران بود. روزی مجلس را به خاک و خون کشیدند و روزی مردم و کودکان کوچه و بازار را.
مردم ایستادند و با وجود ترورهای زیاد، پای انقلاب ماندند.
دیدند، باید نقشه را عوض کنند.
گرگصفتی را برای از پای درآوردن مردم فرستادند.
جنگی نابرابر اتفاق افتاد. تمام دنیا یک طرف بود و انقلاب ما یک طرف.
امام بانگ"هل من ناصر” سر داد و از هرکجای ایران پیر و جوان، زن و مرد لبیکگویان پشت انقلاب ایستادند.
روزها سپری شد و دشمن دید، با جنگ سخت توان مبارزه ندارد.
به جنگ نرم روی آورد، هدفش زنان و جوانان ایران بود.
به خیال خام خود در این اندیشه بود، کار انقلاب تمام است.
“زهی خیال باطل” این ملت در راه انقلاب خون دادهاند.
آری برخی در این راه لغزیدند و جنایات آمریکا را فراموش کردند.
اما دو بال این انقلاب همچنان در آسمان ایران در حال پرواز است.
یکی رهبری امت است و دیگری حضور مردم.
درخت انقلاب با خون جوانان این مردم آبیاری گشته و اکنون درختی بارور شده است.
حال که ثمر میدهد، تبر بردارند و ریشه آن را قطع کنند.
این ملت تازه طعم موفقیت و پیشرفت را چشیده است.
فهمیدند با کمک دین میتوان، قلعههای رفیع را پیمود و به اوج رسید.