زیرزمینِ مخوف و ماجرای افتادن من در آن
تا بیست، سی سالِ پیش، شبنشینی، مهمانیهایِ خانوادگی و دورهمیها فوقالعاده زیاد بود. نه چشموهمچشمی بود و نه تجملاتی! برایِ افراد دورهم بودن و اینکه دقایقی را باهم خوش باشند، مهم بود.
کودکی من هم اینگونه سپری شد. تا غروب که در کوچه با دختر، پسرهایِ همسایه وسطبازی و فوتبالبازی میکردم. شب هم بعد از نوشجان کردنِ شام همراه پدر راهیِ خانه همسایه و اقوام میشدم.
همسایههایمان خیلی باهم رابطهیِ نزدیکی داشتیم، خانوادهها از فامیل بهم نزدیکتر بودند.
عروسی یا خدایناکرده مجلس ختمی بود به کمک هم میآمدند و به بهترین نحو آن را به انجام میرساندند.
روزِ اول عید برایم بهترینِ روزها بود. از اولِ کوچه، اولین خانه، مردش بیرون میآمد و به عیددیدنیِ دومین خانه همسایه میرفت، مردِ خانه دوم هم، اولی را همراهی میکرد و راهیِ خانه سوم میشدند، همینطور ادامه میدادند تا به آخرِ کوچه میرسیدند و از هم جدا میشدند.
بزرگ و کوچک هم نداشت، که مثل الان بگویند او کوچکتر است اول بیاید پیشِ من یا من از فلانیِ ناراحتم و نمیآیم، در کار نبود!
شبنشینیها هم خیلی برایم خاطرهانگیزند، مخصوصا شبی را که در زیرزمینِ مخوفمان افتادم!
همراه پدرجان شب را به خانهیِ یکی از همسایهها رفتیم. آنها گرمِ صحبت بودند و من بخاطرِ بازیی که در طولِ روز داشتم، خسته بودم و خوابم میآمد! از آنجا که در کودکی دختربچهی خجالتی بودم، بین جمع نمیتوانستم بگویم خوابم میآید. رفتم و درِگوشی به بابام گفتم:
“بابا خوابم میاد”
باباجان رو کردند به پسر همسایه که چند سالی اختلاف سنی داشتیم و گفتند:
“دخترم را به خانهمان ببر که خوابش میآید.”
کاش لال میشدم و اصلا نمیگفتم خوابم میآید!
همراه پسرِ همسایه راهیِ خانه شدم.
دربِ خانه را زدند و مادرم درب را باز کردند.
به مادرم گفتند:
“خاله شیرین، دخترتان خوابش میآید، تنها بود همراهش آمدم”
زیرزمین ورودیِ خانه، پشتِ در بود و پدرجان شبها درِ زیرزمین را باز میکرد تا هوایِ تازه بخورد و بویِ نمش برطرف شود.
او من را تحویل مادرم داد. من پایِ اولم را گذاشتم؛ چشمتان روز بد نبیند! از بختِ بد برقها رفتند و دنیا جلویِ چشمانم تیره و تار شد و من با کله درونِ زیرزمینی که ده پله میخورد، افتادم و صدایِ آهم به آسمان رفت!
خندهدارتر از این وقتی بود که پسرِ همسایه دستپاچه به خانهشان میرود و با صدایِ بلند به بابام میگوید:
“دخترت افتاد درون زیرزمین!!!!”
پ.ن: تصویر فوق زیرزمینیِ خوشگلی است و با زیرزمینهایِ آن زمان، زمین تا آسمان فرق دارد! از آنجا که آن زمان گوشیِ اندروید نبود تا عکسِ زیرزمینِ مخوف را بگیرم، این عکس را از اینترنت به سرقت بردم!