یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

زیرزمینِ مخوف و ماجرای افتادن من در آن

27 مرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

تا بیست، سی سالِ پیش، شب‌نشینی، مهمانی‌هایِ خانوادگی و دورهمی‌ها فوق‌العاده زیاد بود. نه چشم‌و‌هم‌چشمی بود و نه تجملاتی! برایِ افراد دورهم بودن و اینکه دقایقی را باهم خوش باشند، مهم بود.

کودکی من هم اینگونه سپری شد. تا غروب که در کوچه با دختر، پسرهایِ همسایه وسط‌بازی و فوتبال‌بازی می‌کردم. شب هم بعد از نوش‌جان کردنِ شام همراه پدر راهیِ خانه همسایه و اقوام می‌شدم. 

همسایه‌هایمان خیلی باهم رابطه‌یِ نزدیکی داشتیم، خانواده‌ها از فامیل بهم نزدیک‌‌تر بودند. 

عروسی یا خدای‌ناکرده مجلس ختمی بود به کمک هم می‌آمدند و به بهترین نحو آن را به انجام می‌رساندند.

روزِ اول عید برایم بهترینِ روزها بود. از اولِ کوچه، اولین خانه، مردش بیرون می‌آمد و به عیددیدنیِ دومین خانه همسایه می‌رفت، مردِ خانه دوم هم، اولی را همراهی می‌کرد و راهیِ خانه سوم می‌شدند، همین‌طور ادامه می‌دادند تا به آخرِ کوچه می‌رسیدند و از هم جدا می‌شدند. 

بزرگ و کوچک هم نداشت، که مثل الان بگویند او کوچکتر است اول بیاید پیشِ من یا من از فلانیِ ناراحتم و نمی‌آیم، در کار نبود!

شب‌نشینی‌ها هم خیلی برایم خاطره‌انگیزند، مخصوصا شبی را که در زیرزمینِ مخوف‌مان افتادم! 

همراه پدرجان شب را به خانه‌یِ یکی از همسایه‌ها رفتیم. آنها گرمِ صحبت بودند و من بخاطرِ بازیی که در طولِ روز داشتم، خسته بودم و خوابم می‌آمد! از آنجا که در کودکی دختربچه‌ی خجالتی بودم، بین جمع نمی‌توانستم بگویم خوابم می‌آید. رفتم و درِگوشی به بابام گفتم:

“بابا خوابم میاد”

باباجان رو کردند به پسر همسایه که چند‌ سالی اختلاف سنی داشتیم و گفتند:

“دخترم را به خانه‌مان ببر که خوابش می‌آید.”

کاش لال می‌شدم و اصلا نمی‌گفتم خوابم می‌آید! 

همراه پسرِ همسایه راهیِ خانه شدم. 

دربِ خانه را زدند و مادرم درب را باز کردند.

به مادرم گفتند:

“خاله شیرین، دخترتان خوابش می‌آید، تنها بود همراهش آمدم”

زیرزمین ورودیِ خانه، پشتِ در بود و پدرجان شب‌ها درِ  زیرزمین را باز می‌کرد تا هوایِ تازه بخورد و بویِ نمش برطرف شود. 

او من را تحویل مادرم داد. من پایِ اولم را گذاشتم؛ چشمتان روز بد نبیند! از بختِ بد برق‌ها رفتند و دنیا جلویِ چشمانم تیره و تار شد و من با کله درونِ زیرزمینی که ده پله می‌خورد، افتادم و صدایِ آهم به آسمان رفت!

خنده‌دارتر از این وقتی بود که پسرِ‌ همسایه دست‌پاچه به خانه‌شان می‌رود و با صدایِ بلند به بابام می‌گوید:

“دخترت افتاد درون زیرزمین!!!!”

پ.ن: تصویر فوق زیرزمینیِ خوشگلی است و با زیرزمین‌هایِ آن زمان، زمین تا آسمان فرق دارد! از آنجا که آن زمان گوشیِ اندروید نبود تا عکسِ زیرزمینِ مخوف را بگیرم، این عکس را از اینترنت به سرقت بردم!

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 6 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به‌قلم‌خودم دورهمی زیرزمین‌مخوف شب‌نشینی همسایه چشم‌و‌هم‌چشمی

موضوعات: دوستانه لینک ثابت

نظر از: Mim.Es [عضو] 
  • قدم‌های عاشـ ـقی
  • کویرم تشنه باران
5 stars

هِی روزگاااااار. یادش بخیر قدیما

طوریت نشد که افتادی زیرزمین؟؟

1398/05/28 @ 21:11
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

چقد خوب بود آجی من واقعا قدیم رو میخوام با وجود نبودن امکاناتش
یادم نیست چی شد چون هفت هشت ساله بودم

1398/05/28 @ 21:18
نظر از: یاسین [عضو] 
  • حجب وحیای دختر ایرونی
  • به وبلاگ یس خوش آمدید

سلام خواهر دقیقا این اتفاق وسط عروسی همسایه برای دوستم افتادسال بعد ازدواج کرد ولی بنده خدا چند سال دیر بچه دار شد من بهش میگفتم شاید بخاطر افتادن از پله اینجورشدی وسط مجلس درحین تماشای رقص محلی ما دوتا دنبال صندلی برای حرف زدن خودمونی بودیم زمین زیر پاش خالی شد اصلا فکرش رو نمیکردیم زیر پای ما یک زیر زمین مخفی باشه من فقط با جیغ صداش میزدم پسر چاق چندش آوری دستش رو برد بلندش کنه سریع رفتم پایین دوستم رو آوردم بیرون کسی بهش دست نزنه آخیش یادش بخیر

1398/05/29 @ 06:57
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
یادئه فیلم ارسطو افتادم وسط،عروسی مردها افتادن
ممنون از نگاه گرمت عزیزم

1398/05/29 @ 08:02
نظر از: شهید محمود رضا بیضائی [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام جالب بود . دفعه های بعد مواظب بیشر باشد.

1398/05/30 @ 12:16
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام
ممنون از نگاه گرمت

1398/05/30 @ 13:49


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 402
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس