ماجرای من و روز قبل از عید غدیر
از بس خستهام زیرِ پاهایم انگار، در حالِ سوزنکوبی هستند!
امروز خدا رو شکر ما هم از توفیقات خدمت برایِ آقایمان امام علی “علیهالسلام بینصیب نبودیم!
هرچند در برابرِ کار بزرگان هیچ حساب میشود اما این هم برایِ امثال من توفیق بزرگی است.
صبح که جشن داشتیم و بنده نقشِ مجریِ را برعهده داشتم و هرچند در آخر مجلس یک لحظه روح از بدنم جدا شد و توپقی در حدِ المپیک زدم، اما همه به دلیل خراب بودن سیمِ میکروفن، فکر کرده بودند صدایم قطع و وصل میشده است!
بعدازظهر هم به کمک دوستان، تمام مغازههایِ شهر چه آقایان و چه خانمها را گشتیم و یکی یک پوستر مزین به حدیثی از پیامبر درباره مقام و منزلت مولا نصب کردیم!
از این خیابان به آن خیابان! بعضیها که کملطفی داشتند و میگفتند جلویِ دیدِ اجناسمان گرفته میشود اما باورتان نمیشود بعضی هم که تعدادشان خیلی زیاد بود، میگفتند:
“میشه چند تا بیشتر بدید برایِ اقوام هم ببریم، برایِ رویِ ماشینم بدید، اینها برکت هستند، چرا شیشه مغازه را عکسهایِ بد بزنیم، چی بهتر از اینها که اسم مولا رویشان حک شده است.”
خلاصه ما هم قدمی هرچند کوچک برایِ آقا برداشتیم، انشالله از من و دوستانم قبول کنند.
جایتان سبز! در آخر هم با دوستم رفتیم کافه بانوان و با خوردن آبطالبیبستنی رفع تشنگی و خستگی کردیم و دلی از عزا درآوردیم، پوستری هم آنجا نصب کردیم