یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

ذهنت را فقط با یاد او مشغول کن...

20 دی 1399 توسط نردبانی تا بهشت

پدر و مادر وقتی بیکار نیستند؛ دور و بر کودک را با اسباب بازی شلوغ می کنند تا او را فریب دهند که کمتر نق بزند!
شاید کودک آن لحظه نیازمند آغوش گرم مادر یا دست نوازش پدر باشد، اما برای اینکه به کارهای شان برسند؛ او را با وسایل بازی سرگرم می کنند.
بزرگ که می شویم زندگی باز به همین منوال دوران کودکی است.
لحظاتی در زندگیت هست که دوست داری یکی باشد تا آغوش پرمهرش را نصیبت کند یا دست نوازشی بر روی سرت کشیده شود، تا شاید اندکی از غم و غصه درونت کم شود.
یا نه!
خودت در آن لحظه ها سعی می کنی با دور کردن ذهنت از آنچه باعث رنجشت شده، شرایط ایده آلی را برای خود رقم بزنی! به عنوان نمونه در کلاسی ثبت نام می کنی یا ذهنت را با یک بازی سرگرم می کنی!
در این مواقع درست است که ذهنت را از آنچه باعث مشغله ی روح و روانت شده، دور کرده ای؛ اما این دور شدن فقط و فقط موقتی است و تو جایگزین بهتری برای آرامش و آسایش ذهنت می خواهی و آن تنها شامل ذکر خداوند می شود که بارها نامش را صدا زده ایی:
“الا به ذکر الله تطمئن القلوب”

✏ز. یوسفوند

 نظر دهید »

گم شده بودیم...

13 دی 1399 توسط نردبانی تا بهشت

دخترک لحظه ای غرق در زیبایی های بازار شهر شد و دستانش را از دستان پرمهر مادر رها کرد. ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود؛ با دلهره و اضطراب به هر سوی می نگریست تا شاید چشمان بی فروغش، با روشنایی دیدار مادر دوباره بینا گردند! بر روی سکوی جلوی مغازه ایی نشست و زانوهایش را در بغل گرفت. تمام بدنش به لرزه افتاده بود. با خودش فکر می کرد اگر شب شود و خبری از مادرش نشود؛ به کجا پناه ببرد؟! نمی دانست به کدام طرف برود تا شاید مادر را بیابد؟! هق هق گریه هایش هر لحظه بالاتر می رفت و باعث می شد رهگذران را متوجه حال نزارش کند! چشمانش به خاطر بارش باران، خیس خیس شده و لپ های بلوری اش، به رنگ لبو قرمز شده بودند! هرزگاهی خانم یا آقایی به سمتش می آمد و با لحن مهربانی سعی می کرد او را آرام کند. اما دخترک گمشده این حرف ها را نمی فهمید و فقط مادرش را می خواست. بعد از چند ساعتی این ور و آن ور را دید زدن، مادرش را دید که هراسان به سمتش می آید! به محض دیدن مادر، خودش را در آغوش گرمش جای داد و با لحن کودکانه داد زد: “مامان چرا منو گم کردی؟!” یادش رفت؛ او دست از دستان مادر رها کرد و سرگرم زیبایی بازار شده بود که اینطور گم شد! حال بعضی از ما آدم ها هم حکم همان دختر بچه را دارد. طوری چشمان مان به دنبال زرق و برق دنیا کور شد و با دیدن این “مار خوش خط و خال"، مات و مبهوت شده ایم و فراموش کرده ایم، برای چه قدم در این دنیای خاکی گذاشته ایم؟! سرگرم لهو و لعب دنیا شدیم، دستان مان را از دستان گرم خدا بیرون کشیدیم و در این دنیای فانی، راه را گم کردیم و در چاه ظلمت افتادیم! وقتی هم به خود آمدیم که با گریه و زاری، به دنبال آغوش پرمهر خدا گشتیم؛ او آنقدر “ارحم الراحمین” بود، آغوشش را به روی مان گشود و دوباره دستان مان را گرفت! ✏ز. یوسفوند

 10 نظر

او تو را برای خود می خواهد...

10 دی 1399 توسط نردبانی تا بهشت

گاهی به هر چه دل می بندی، خداوند آن را از تو می گیرد و می خواهد تنهای تنها بمانی!
تو را برای خود می خواهد و بس…
تو اندوه می خوری…
غصه می خوری…
روح و روانت پریشان است…
از آینده می ترسی…
از گرگ های زخمی جامعه وحشت داری…
اما او کار خود را می کند…
تو را خالص می کند برای خودش…
چون دوستت دارد…
چون معیار و محک تو بالاتر از برخی انسان ها است…
چون خدا می داند، او در شان تو نیست و باید او را از دست بدهی!
از دست بدهی تا چون گل کوزه گری پخته شوی و خدا بتواند تو را شکل دهد…
در این مواقع اندوهگین نباش…
آینده را بسپار به او…
به او که بهترین وکیل است…
به او که آغوش پرمهرش همیشه باز است…
به او که تو را بهتر از خودت می شناسد…
به او که “حبل الورید” و از رنگ گردن به تو نزدیک تر است…
آری ای عزیز من!
در این دنیای پر از نامردی و تباهی…
امن ترین مکان برای تو…
آرامش بخش ترین جا برای تو…
آغوش پرمهر او است!
اگر او را داشتی، همه چیز را داری…
اما دریغ!
دریغ از زمانی که او را از دست بدهی…
که او را به جهان فانی بفروشی…
آن وقت است که تو هیچ چیز در چنته نداری…
تو می مانی و یک عمر آه و فغان…
او بهترین وکیل است اگر حقت را خوردند، حقوقت را می گیرد؛ چون چوبش صدا ندارد…
اگر به تو بدی کردند؛ جواب شان را می دهد؛ کافی است لب تر کنی و از غم دلت بگویی…
تو همه چیز را برای خود می خواهی؛ اما او تو را برای خود می خواهد…
عیارت را بالا ببر؛ نگذار تو را به قیمت پشیزی بخرند…
قیمت وجود نابت؛ فردوس اعلی است و آغوش گرم او…
پس این آغوش گرم و پرمهر گوارای وجودت باد…

✏ز. یوسفوند

 10 نظر

شهادت تو باعث بی فروغی زمین...

08 دی 1399 توسط نردبانی تا بهشت

سردار دلها کاش قبل از شهادت، آنگونه که در شانت بود؛ تو را می شناختیم!
دریغا!
تو را نشناختیم و حقت را خوب ادا نکردیم!
اخبار گوشه ایی از مهربانیت را نشان می داد که چگونه با خضوع به دیدن خانواده شهدا می رفتی؛ فرزندان شان را در آغوش می کشیدی و با آنها کشتی می گرفتی!
تو نمادی از این آیه قرآن بودی و هستی که خداوند فرمودند:
“اشداء علی الکفار رحماء بینهم”
آری سردار قلب ها!
تو در لباس رزم به سان شیری بودی در بیشه، باصلابت به جنگ با دشمن خون آشام می رفتی و نامت لرزه و وحشت بر جان دشمنان می انداخت. این در حالی است که در کنار مردم و خانواده شهدا مهربان و خاضع بودی و خاکی بودنت را به رخ خاک کوه ها می کشاندی!
نمی دانم ایران مانند تو را در آینده خواهد داشت؟!
اما چون تو، در این روزهایی که هرکس به فکر خودش و زندگیش است کم پیدا می شود!
اخبار را که می دیدم؛ آنقدر تکان دهنده بود که اشک چشمانت بی اختیار سرازیر می شد و برای نشستن بر روی گونه ها از هم سبقت می گرفتند. بغض گلویت چون غرش ابر بهاری، گوش فلک را کر می کرد.

آه از آن روزی که تو پر کشیدی و رفتی.
رفتنت داغی بر روی زمین گذاشت؛ هنوز که هنوز است جایش سرد نشده و روز به روز در باتلاق این سوزانندگی بیشتر فرو می رود!
از آن روز تا به امروز، زمین رنگ آرامش و آسایش به خود ندیده است!
ببین چگونه تاریک و سرد شده؛ ببین چگونه بی فروغ گشته است سردار بزرگ دل ها؟!
خونت به ناحق فرش زمین شد و اینگونه همه چیز بهم ریخت!
کاش تو بودی و با اقتدار می گفتی:
“بیست روز تا نابودی کرونا ویروس!”
کاش بودی و دخترکان بی دفاع را چون دختران سوری و عراقی، از چنگال این ویروس منحوس نجات می دادی!
اصلا سردار جان! بگذار اینطور دردودل کنم:
“اگر تو بودی آیا این بلا دامن گیر جهان می شد؟!”
حال که جهان اینگونه شده، باید در دل با اضطرار او را خواند:
“امن یجیب المضطر اذا الدعاء و یکشف السوء”
آری باید او را طوری خواند که فرج مولای مان را برساند تا این بیماری از جهان رخت ببندد و زمین دوباره رنگ آرامش بگیرد!

✏ز. یوسفوند

 4 نظر

درمان تمام دردهایم ... 

06 دی 1399 توسط نردبانی تا بهشت

گاهی چنان دلت از عالم و آدم می گیرد و آنقدر بیقرار و بیتابی، که نه جای دنجی تو را آرام می کند؛ تا آنجا بنشینی و فارغ از درد و رنج روزگار، نفس راحتی بکشی. نه دمنوش بهارنارنج تو را آرام می کند، تا چشمانت را ببندی؛ بیخیال هر آنچه شوی که تو را به این حال و روز انداخته است!
در این مواقع تو فقط یک چیز را می خواهی تا آرام و قرار بگیری.
آن چه اگر نباشد حتی با وجود تمام دلخوشی های دنیا، باز هم تو حیران و سرگردانی!
آری!
تو در این مواقع فقط این یک آیه نور را می خواهی تا ته دلت قرص شود؛ آیه ای که سراسر آرامش است و آسایش.
آن آیه غیر از این نیست:
“أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ”

این آیه درمان تمام درد های بشر است.

دوای درد اضطراب و دلهره این روزهای پر از آشوب…
آغوش گرم او مرهم تمام ناملایمت های این روزهای سرد و تاریک است!


اگر او و آرامشش نباشد وجود تو هم پشیزی نمی ارزد!
تو با وجود او رسمیت می یابی و معرفت کسب می کنی.
پس
ای عزیز!
خودت را به ریسمان محکم او وصل کن و نگذار اسیر دام این و آن شوی:
“وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً”
نگذار بین تو و او جدایی بیاندازند که اگر چنین شود، آن روز شروع تمام بدبختی های تو است!

✏ز. یوسفوند

 4 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • مدرسه علمیه امام جعفر صادق (ع) شاهرود
  • مدرسه علمیه فاطمه الزهرا (س)شهرستان اردکان
  • مدرسه علميه الزهراء هنديجان
  • کـریـمـه
  • نون والقلم(عصمتیه بابل)

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 165
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس