او تو را برای خود می خواهد...
گاهی به هر چه دل می بندی، خداوند آن را از تو می گیرد و می خواهد تنهای تنها بمانی!
تو را برای خود می خواهد و بس…
تو اندوه می خوری…
غصه می خوری…
روح و روانت پریشان است…
از آینده می ترسی…
از گرگ های زخمی جامعه وحشت داری…
اما او کار خود را می کند…
تو را خالص می کند برای خودش…
چون دوستت دارد…
چون معیار و محک تو بالاتر از برخی انسان ها است…
چون خدا می داند، او در شان تو نیست و باید او را از دست بدهی!
از دست بدهی تا چون گل کوزه گری پخته شوی و خدا بتواند تو را شکل دهد…
در این مواقع اندوهگین نباش…
آینده را بسپار به او…
به او که بهترین وکیل است…
به او که آغوش پرمهرش همیشه باز است…
به او که تو را بهتر از خودت می شناسد…
به او که “حبل الورید” و از رنگ گردن به تو نزدیک تر است…
آری ای عزیز من!
در این دنیای پر از نامردی و تباهی…
امن ترین مکان برای تو…
آرامش بخش ترین جا برای تو…
آغوش پرمهر او است!
اگر او را داشتی، همه چیز را داری…
اما دریغ!
دریغ از زمانی که او را از دست بدهی…
که او را به جهان فانی بفروشی…
آن وقت است که تو هیچ چیز در چنته نداری…
تو می مانی و یک عمر آه و فغان…
او بهترین وکیل است اگر حقت را خوردند، حقوقت را می گیرد؛ چون چوبش صدا ندارد…
اگر به تو بدی کردند؛ جواب شان را می دهد؛ کافی است لب تر کنی و از غم دلت بگویی…
تو همه چیز را برای خود می خواهی؛ اما او تو را برای خود می خواهد…
عیارت را بالا ببر؛ نگذار تو را به قیمت پشیزی بخرند…
قیمت وجود نابت؛ فردوس اعلی است و آغوش گرم او…
پس این آغوش گرم و پرمهر گوارای وجودت باد…
✏ز. یوسفوند