حسرت
نامه رویِ نامه نوشته شد. دوازده هزار نامه برایِ امام فرستاند! همه آمادهیآماده بودند. منتظر برایِ قیام، منتظرِ دفاع از دین اسلام، اما یک مرتبه ورق برگشت و یکییکی پراکنده شدند. یکی به بهانهی سرپرستیِ خانواده از میدان گریخت، آن یکی هدفش غنیمت جنگی بود و حالا بدون جنگ صاحب زر و سیم و طلا شده دیگر نیازی نبود به جنگی برود که احتمال دارد در میدانش کشته شود؟! چند ساعتی نگذشت که شهر آرامِآرام شد و انگارنهانگار مهمان بزرگی را دعوت کرده بودند. به مانند زنان در پستوهایِ خانه مخفی شدند و به وعدههایشان پشت کردند! امام ماند و ۷۲ یار باوفایش. او تنها ماند و اهلبیت غریبش.
۱۴۰۰ سال گذشت و فرزندش در بینمان غریب است. خودم را با آنها مقایسه میکنم نه مانند شمر “لعنتاللهعلیه” جانبازِ جنگ صفین هستم و نه چون او نمازشبخوان! نکند روزی برسد و من هم شمشیر به رویِ امام زمانم بکشم!
آنها صحابه رسول خدا بودند و من ادعایِ سربازیِ آقا را دارم! آیا حواسم هست در چه جایگاهی هستم و وظیفهام چیست؟!
اگر روزی امام زمان بیاید میتوانم با افتخار سرم را بالا بگیرم و از شرم سر به زیر نباشم؟!
حال که زیارت عاشورا را میخوانم و این همه لعن به ابوسفیان و آلش میفرستم، مراقب هستم روزی من هم مورد لعن و نفرین آیندگان قرار نگیرم؟!