یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

قربانی کردن پاسداران توسط ضدانقلاب

13 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

پاسدارِ رشید اسلام عابدین مولایی حسنوند در سال ۱۳۴۲ در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. محل تولدش، روستایِ نیازآباد الشتر بود و بعد از آن به روستای آب‌باریک می‌روند و در آنجا ساکن می‌شوند. تحصیلات ابتدایی را در آنجا به اتمام می‌رساند و برایِ ادامه تحصیل به شهرستان الشتر می‌رود. سال ۱۳۶۰ تحولی در زندگیش روی می‌دهد و متأهل می‌شود. در سالِ ۱۳۶۴ مسیر زندگیش تغییر می‌کند و بخاطرِ رشادت‌هایش در سردشت عضو بسیج افتخاری می‌شود و هدیه‌ای ارزنده به او می‌دهند، هدیه‌اش زیارت امام رضا “علیه‌السلام” است و دیدار با امام خمینی “قدس‌سره‌الشریف".

همسرش تعریف می‌کرد:

“ضدانقلاب‌ها در طرف‌هایِ غرب، پاسداران را به اسارت می‌گرفتند و به عنوان قربانی در مقابل عروس و داماد‌هایشان سر از تنشان جدا می‌کردند. وقتی شهید مولایی متوجه این قضیه می‌شود، به همراه یکی از دوستان راهی سردشت می‌شود و با زدن تیر‌هایی باعث رعب و وحشت ضدانقلاب می‌شود و مانع عروسی می‌شوند. هفت روز در محاصره هستند و در این مدت، با زدن تیرهایی مانع کار شوم‌شان می‌شوند. بعد از یک هفته نیروهایِ خودی می‌رسند و بعد از نجات شهید مولایی و دوستش، با انجام عملیاتی، ضدانقلاب را از بین می‌برند و پاسداران در بند برایِ قربانی را نجات می‌دهند.”

شهید مولایی در این عملیات زخمی و راهی بیمارستان می‌شود و در این مدت محاصره فرزند بزرگش زینب‌خانم پا به عرصه گیتی می‌گذارد.

بعد از بهبودی از بیمارستان برایِ دیدن همسر و فرزند به خانه می‌رود و چشمان دختر را می‌بوسد و همسرش می‌گوید:

“ناراحت نباشی از اینکه فرزندمان دختر است.”

 بعد از دیدار خانواده و گرفتن جانی تازه راهی قرارگاه رمضان می‌شود و در آنجا با حضور در جنگ‌هایِ نامنظم به دفاع از اسلام و انقلاب می‌پردازد. پنج سالی در این قرارگاه است که به سپاه پاسداران می‌پیوندد.

دو سال بعد فرزند پسرش قباد متولد می‌شود تا مادر را برایِ روزهایِ سخت یاری دهد.

شهید بزرگوار بی‌نهایت صله‌ارحام را انجام می‌داد. همیشه خنده‌رو و بشاش بود.

همسرش می‌گوید:

“یه بار به شوخی به او گفتم: نشد یه دفعه از در بیای داخل، اخم بر چهره داشته باشی!”

ایشان جواب می‌دهند:

“پیامبر اکرم فرمودند: همیشه بشاش و خوش‌رو باشید.”

ایشان اینقدر خاکی بوده‌اند برایِ مبارزه با نفس، هیچ‌وقت لباسِ فرم سپاه را نپوشیدند و در مدت‌زمان پاسداری با لباس بسیجی در بین مردم حضور پیدا می‌کردند.

شهید والامقام در آخرین مرخصی که به خانه می‌آید و دو روز بعدش به درجه رفیع شهادت می‌رسد. همسرش را به تفریح و گردش می‌برد و بعد به بازار می‌روند. با حقوق یک ماهش، لباسی برایِ خانمش می‌خرد و به او می‌گوید:

“این لباس را فقط یک بار می‌پوشی بعد از آن دیگر نمی‌پوشی چون من به شهادت می‌رسم!”

در وصیت‌نامه این شهیدِ عزیز آمده همیشه نمازتان را اول وقت بخوانید. از جوانان خواسته‌اند انقلابی باشند و هیچ‌وقت امامِ امت و رهنمودهایش را فراموش نکنند.

پ.ن: پاسدارِ شهید عابدین مولایی‌حسنوند در سال ۱۳۶۷، عملیات مرصاد در اسلام‌آبادِ کرمانشاه شهد شیرین شهادت را می‌نوشد و با خونِ رنگینش درخت نوپایِ اسلام را آبیاری می‌کند.

روحشان شاد و یادشان گرامی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 4 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: اسلام انقلاب به‌قلم‌خودم زندگی‌نامه شهید وصیت‌نامه پاسدار

موضوعات: شهدا لینک ثابت

نظر از: شهید محمود رضا بیضائی [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام و احترام جالب بود. تشکر التماس دعا

1398/06/14 @ 10:45
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
ممنون از حضورت

1398/06/14 @ 11:20
نظر از: منــــــــــاره [عضو] 
  • منــــــــــــــاره
5 stars

راهشان ادامه دار باشد ان شا الله

1398/06/14 @ 14:31
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
انشالله

1398/06/14 @ 18:30


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 763
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس