پاسدارِ رشید اسلام عابدین مولایی حسنوند در سال ۱۳۴۲ در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. محل تولدش، روستایِ نیازآباد الشتر بود و بعد از آن به روستای آبباریک میروند و در آنجا ساکن میشوند. تحصیلات ابتدایی را در آنجا به اتمام میرساند و برایِ ادامه تحصیل به شهرستان الشتر میرود. سال ۱۳۶۰ تحولی در زندگیش روی میدهد و متأهل میشود. در سالِ ۱۳۶۴ مسیر زندگیش تغییر میکند و بخاطرِ رشادتهایش در سردشت عضو بسیج افتخاری میشود و هدیهای ارزنده به او میدهند، هدیهاش زیارت امام رضا “علیهالسلام” است و دیدار با امام خمینی “قدسسرهالشریف".
همسرش تعریف میکرد:
“ضدانقلابها در طرفهایِ غرب، پاسداران را به اسارت میگرفتند و به عنوان قربانی در مقابل عروس و دامادهایشان سر از تنشان جدا میکردند. وقتی شهید مولایی متوجه این قضیه میشود، به همراه یکی از دوستان راهی سردشت میشود و با زدن تیرهایی باعث رعب و وحشت ضدانقلاب میشود و مانع عروسی میشوند. هفت روز در محاصره هستند و در این مدت، با زدن تیرهایی مانع کار شومشان میشوند. بعد از یک هفته نیروهایِ خودی میرسند و بعد از نجات شهید مولایی و دوستش، با انجام عملیاتی، ضدانقلاب را از بین میبرند و پاسداران در بند برایِ قربانی را نجات میدهند.”
شهید مولایی در این عملیات زخمی و راهی بیمارستان میشود و در این مدت محاصره فرزند بزرگش زینبخانم پا به عرصه گیتی میگذارد.
بعد از بهبودی از بیمارستان برایِ دیدن همسر و فرزند به خانه میرود و چشمان دختر را میبوسد و همسرش میگوید:
“ناراحت نباشی از اینکه فرزندمان دختر است.”
بعد از دیدار خانواده و گرفتن جانی تازه راهی قرارگاه رمضان میشود و در آنجا با حضور در جنگهایِ نامنظم به دفاع از اسلام و انقلاب میپردازد. پنج سالی در این قرارگاه است که به سپاه پاسداران میپیوندد.
دو سال بعد فرزند پسرش قباد متولد میشود تا مادر را برایِ روزهایِ سخت یاری دهد.
شهید بزرگوار بینهایت صلهارحام را انجام میداد. همیشه خندهرو و بشاش بود.
همسرش میگوید:
“یه بار به شوخی به او گفتم: نشد یه دفعه از در بیای داخل، اخم بر چهره داشته باشی!”
ایشان جواب میدهند:
“پیامبر اکرم فرمودند: همیشه بشاش و خوشرو باشید.”
ایشان اینقدر خاکی بودهاند برایِ مبارزه با نفس، هیچوقت لباسِ فرم سپاه را نپوشیدند و در مدتزمان پاسداری با لباس بسیجی در بین مردم حضور پیدا میکردند.
شهید والامقام در آخرین مرخصی که به خانه میآید و دو روز بعدش به درجه رفیع شهادت میرسد. همسرش را به تفریح و گردش میبرد و بعد به بازار میروند. با حقوق یک ماهش، لباسی برایِ خانمش میخرد و به او میگوید:
“این لباس را فقط یک بار میپوشی بعد از آن دیگر نمیپوشی چون من به شهادت میرسم!”
در وصیتنامه این شهیدِ عزیز آمده همیشه نمازتان را اول وقت بخوانید. از جوانان خواستهاند انقلابی باشند و هیچوقت امامِ امت و رهنمودهایش را فراموش نکنند.
پ.ن: پاسدارِ شهید عابدین مولاییحسنوند در سال ۱۳۶۷، عملیات مرصاد در اسلامآبادِ کرمانشاه شهد شیرین شهادت را مینوشد و با خونِ رنگینش درخت نوپایِ اسلام را آبیاری میکند.
روحشان شاد و یادشان گرامی