یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

فصل‌امتحان😱

28 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

موقع امتحانات که می‌شود، دنیا رنگ دیگری به خود می‌گیرد!
حتی اعضا و جوارحت هم تغییر اساسی می‌کنند!
اگر تا دیروز بلندترین صداها را نمی‌شنیدی و بزرگترین سوژه‌های دیدنی هم از دستت پنهان و مخفی بودند اکنون چشم و گوشت بیناتر و شنواتر از همیشه هستند.
گوشِ کر و ناشنوایِ همیشگی، الان صداهایِ با فرکانس پایین را واضح می‌شنوند و مخل آسایش و آرامش شده‌اند.
تا دیروز همه جا تمیز بود و برق می‌زد اما به یمنِ وجود امتحانات، چشمانت تبدیل به میکرسکوپ شده‌اند و ریزترین موجودات را با چشم غیرمسلح می‌بینی و حواست را پرت می‌کنند!
کتاب را به دست می‌گیری اما حتی صدایِ پای مورچه هم مانع درس‌خواندنت می‌شود.
به مغزت فشار می‌آوری تا تمرکز بگیری، اما انگارنه‌انگار امان از دستِ سربه‌هوایی این مغز!
مغزی که خدا خلقش کرده برایِ کنترل سایر جوارح، الان تبدیل شده به آلتی در دست آنها، که هرکجا می‌خواهند به دنبال خود می‌کشانند و می‌برند!
ولی می‌دانم!
من انسانم و خدا من را اشرف مخلوقات خلق کرده است، پس با وجود تمام این کارشکنی‌ها، باز هم من موفق هستم و پیروز می‌شوم!
حال که ما چنین توانایی داریم، پیش به سویِ موفقیت در امتحانات!!

” وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً

و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا (بر مرکب ها) بر نشاندیم، و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم، و آنها را بر خبسیارى از آفریده هاى خود برترى آشکار دادیم”

 3 نظر

کافی‌شاپ

26 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

مدتی است چند جوان مؤدب و متین در شهرمان کافی‌شاپی را باز کرده‌اند.
اولین‌باری که آنجا رفتم رفتار خوب و متین پسرهایی که مشغول کار بودند، توجه‌ام را جلب کرد. برایِ همین بین دوستان و آشنایان برایشان تبلیغ کردم و از برخورد خوب و کیفیت و کمیت مواد استفاده شده در آنجا با آب‌و‌تاب تعریف کردم!
ماه رمضان که فرا رسید، با رد شدن از آن مسیر متوجه بسته شدن کافی‌شاپ شدم. با خودم گفتم:
“لابد بخاطر گرم بودن هوا دیرتر باز می‌کنند!”
اما چند روزی که از آن مسیر عبور کردم‌، فهمیدم بخاطر مبارزه با روزه‌خواری در طول روز کار نمی‌کنند و ساعت کار خود را به بعد از افطار مؤکول کرده‌اند.
خیلی برایم جالب بود، با وجود مشتری‌هایِ زیاد، مادیات و سودِ دنیا را رها کرده و قدم در مسیر رشد و کمال نهاده‌اند.
شاید با خودمان بگوییم همچین کارِ مهمی هم انجام نداده‌اند، اما باید پایِ عمل بود که ببینی می‌لنگی یا نه استوار و ثابت‌قدم می‌مانی؟!
سی روز کار روزانه را تعطیل کردن و شاید مشتری‌هایِ زیادی را هم از دست دادن، کار مهمی است و آنها به این درک رسیده بودند که رزاق واقعی خداوند است.
آنها در زمانه‌ای که بعضی ساده از کنار این مسائل عبور کردند و مشغول روزه‌خواری بودند، تصمیمی گرفتند و چشم بر روی لذت‌های زودگذر دنیا بستند.
مطمئنا خداوند هم رزق چندین برابری را در اختیارشان قرار می‌دهد.
وعده خداوند حق است و هیچ‌وقت خلف وعده نمی‌کند!

“إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ 
همانا خداوند بسیار روزی دهنده و صاحب نیروی استوار است”

 26 نظر

نعم‌الوکیل

26 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

روزها و شب‌ها، فکر و خیالم من را به سوی دیگران کشاند و دست گدایی به سویشان دراز کردم!
بازیچه شدن دنیا همین است که غرق شدن در افکار پوچ باعث می‌شود، قدرت دیگران چشم دلت را کور ‌کند و کم‌کم توکل کردن بر آفریننده هستی را فراموش ‌کنی، درحالی که او “نعم‌الوکیل” است!
قرآن را مقابل چشمان بی‌فروغم باز کردم. از روشنایی آن تحفه‌ای برداشتم تا ببینم هرآنچه را که تاکنون ندیده بودم.
زیبایی دنیا برق چشمانم را دزدیده و چشمِ دلم را کور کرده بود.
واقعیت را می‌دیدم اما هضم کردنش برایم سخت بود.
می‌دانستم در قرآن بارها آمده هیچ نیرویی غیر از او نیست اما کاسه چه‌کنم‌چه‌کنم بر رویِ دست گرفتم و گردن را پیشِ غیر از خدا کج کردم!
در حالی که او من را فرا خوانده بود که در آسمان‌ها و زمین اندیشه کن تا قدرتم را ببینی فوق تمام قدرت‌هاست!
پس چگونه او را که ” نحن أقرب إلیه مِن حبل‌الورید ‌” است ندیدم و دل به قدرت غیر او خوش کردم؟!
ذکرت را چندبار زمزمه کردم و هربار با اندیشه بر آن، سعی در هضمش کردم و هربار نیرومندتر از قبل به اطراف نگاه می‌‌کردم!
زمزمه آن به مانند ماده نیروزایی است که به محض ورود به رگ‌هایم دلم را به بودنت قرص می‌کند.
آری جزء تو نیرو و قوتی در جهان نیست و تو تنها قدرت در عالم کائنات هستی.

《 لا حَولَ و لا قُوَهَ الا بِالله 》

#قدرت_خدا

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

رقابت سالم

25 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

نیلوفرها در کنار هم می‌شکفند و رقابتی با یکدیگر ندارند!
هرکدام جدایِ از دیگری به راه خود ادامه می‌دهند.
تمام مخلوقات خداوند اینگونه هستند!
اما!
بعضی انسان‌ها حاضرند دیگران را نردبان ترقی خود کنند! حاضرند دیگران به زیر پایشان له شوند، تا آنها به اوج برسند!

#به_قلم_خودم

 6 نظر

عطریاس ۷

25 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​🌸🌿🌺🌿🌸🌿

🌿🌺🌿

🌺🌿
‌#رمان_دوم

#عطر_یاس 

#قسمت_هفتم 
زینبم سوار شد، رو کرد بهم و گفت:

–چته دختر، شبیه جن‌زده‌ها شدی؟! 
لبخندی رو لبم نشست و گفتم:

–خب دیوووونه این چه جور شلمچه رفتنِ؟!

–ببخشید مگه چشه؟! خیلیم دلت بیاد، با خودمون بردیمت!!
با اومدن حاج‌آقا یوسفی اینا دیگه حرفی نزدم و سرم رو پایین انداختم!
فضایِ ماشین خیلی برام گرم شده بود، هرچی شیشیه رو پایین می‌کشیدم، انگاری تویِ کوره آجرسازی بودم!!
تو دلم همش به خودم تشر می‌زدم، ستایش آروم باش! چشام رو می‌بستم و زیر لب

“ألا به ذکر الله تطمئن القلوب ” رو تکرار می‌کردم، شاید یه ذره از استرسم کم شه، ولی مگه می‌شد!!

دلم آشوب بود و می‌دونستم این حالِ بدم بخاطر چیه؟!
با نیشگونی که زینب از بازوم گرفت، گفتم:

–آیییی دختر!! چته؟!
–خب هرچی صدات می‌زنم، جواب نمیدی!! معلوم هست امروز چته ستایش؟!
–هیچی، به یه چیزی فکر می‌کردم!! حالا بفرما چکارم داشتی؟!
–دیدم بیقراری و هی سرت رو از پنجره میبری بیرون!! گفتم ببینم حالت خوبه؟!
بهش لبخند تلخی زدم و گفتم:

–آره خوبم، فقط یه کم گرمه!!

حاج‌آقا یوسفی آهنگ شهدا شرمنده‌ایم رو با صدایِ حاج میثم مطیعی گذاشت و تا اونجا، سعی کردم، این آهنگ رو با عمق وجودم بشنوم و به شهدا متوسل بشم.
وقتی رسیدیم شلمچه، زینب به حاج‌آقایِ یوسفی گفت:

–من و خانم امیدی میریم، یه کاری باهاش دارم، بعد میایم پیشتون!!
مونده بودم زینب چکار دارم که حس کردم یه چیزی منو کشید سمت خودش، به خودم که اومدم دیدم زینب دستم رو کشیده داره منو دنبال خودش می‌کشونه!!
دستم رو از دستش کشیدم و با عصبانیت لب زدم:

–زینب چرا اینطوری میکنی، میمیری آروم بهم بگی بیا بریم؟!
زینب صورتش رو درهم کشید و گفت:

–ببخشید ستایش خانم هربار باید کلی صدات بزنم!!

 ولی معلوم نیست خانم‌خانمها کجاها سیر می‌کنن که صدایِ ما زمینیها رو نمی‌شنوند!!

  
🌿

🌺🌿

🌿🌺🌿

🌼🌿🌺🌿🌼🌿

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 99
  • 100
  • 101
  • ...
  • 102
  • ...
  • 103
  • 104
  • 105
  • ...
  • 106
  • ...
  • 107
  • 108
  • 109
  • ...
  • 168
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • فرهنگی
  • معاون فرهنگی نوشهر
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 24
  • دیروز: 57
  • 7 روز قبل: 4750
  • 1 ماه قبل: 13228
  • کل بازدیدها: 436347

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • صبح‌انتظار
  • دوراهی
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس