کلاس وبلاگنویسی
رسیدیم به مرکز مدیریت و با کمال ناباوری دیدیم؛ کلاسی در آنجا برگزار نشده است! از این اتاق به آن اتاق به دنبال کلاس بودیم، که یکی از عزیزان فرمودند:
” –مگر خبر ندارید؟!
–چی رو؟!
–مکان کلاس تغییر کرده به یکی از حوزههایِ خواهرانِ مرکزِ استان!!
–پس چرا اطلاع ندادند؟!
–دیشب اطلاعرسانی کردند، حتما به شما نگفتند!!
من و دوستم داشتیم پس میافتادیم! حوزه مربوطه اول شهر بود و مرکز مدیریت انتهایِ شهر، ماشینمان هم رفته بود و الان باید با آژانسی که آن نزدیکی بود تماس میگرفتیم و دوباره برمیگشتیم ورودیِ شهر!
وقتی رسیدیم حوزه، کلاس شروع شده بود و ساعت از نهونیم صبح گذشته بود! با عرض شرمندگی از استادِ بزرگوار بیسروصدا در صندلیهایِ آخر جلوس فرمودیم! حرص خوردن برایِ اینهمه بدوبدو از یک طرف و هاجوواج ماندن از حرفهایِ از ما بهترانِ استادِ عزیز از طرف دیگر، فضایِ کلاس را برایمان تبدیل کرده بود به یک فضایِ خشک و بیروح که هرلحظه در انتظارِ زنگ تفریحی بودیم تا خودمان را پیدا نماییم!
استاد توضیح میدادند و در این بین از یکی از خانم زرنگهایِ کلاس که اتفاقا صندلی اول هم نشسته بود، سوال میپرسید و میخواستند مطلب ادبی درباره موضوعِ موردنظر فیالبداهه تحویل استادِ عزیز بدهند! الحق و الانصاف هم بانویِ عزیزمان حاضرجواب بودند و سریع مطلب را میگفتند!
با خودم فکر میکردم:
“خدایا این خانم ادبیات خواندهاند اینهمه قشنگ مطلب ادبی میگویند؟! اصلا استادِ ارجمند ایشان را از کجا میشناسند که به فامیلی صدا میزنند؟!”
دوباره میگفتم:
“حتما در ابتدای کلاس خودشان را معرفی کردهاند و در ذهن استاد ماندهاند”
کلی سوال بیجواب در ذهنم فریاد میزد و کلافهام کرده بودند! به دوستم نگاه کردم و او هم از من بدتر گیج شده بود!
گفتم:
“دیدی با این دیر رسیدن، همه چیز چگونه برایمان مبهم و گنگ است!”
زمانِ اول کلاس تمام شد و دوستان برایِ استراحت بیرون رفتند. من و دوستم ماندیم که معاونت فرهنگی استان برایِ احوالپرسی به پیشمان آمد. ما هم از فرصت استفاده کردیم و گفتیم:
“ببخشید ما دیر رسیدیم اول رفتیم مرکز مدیریت بعد دوباره برگشتیم اینجا”
ایشان گفتند:
“من دیشب به تمام معاونتهایِ فرهنگی استان خبر دادم، نگاهی بندازم ببینم به شهر شما هم خبر دادم.”
وقتی نگاه کردند دیدند ما و چند شهر از قلم افتادیم و یادشان رفته خبر دهند و بخاطر همین کلی معذرتخواهی کردند و شرمندهشان شدیم!
کلاس بعدی هم بعد از استراحت و تنفس، شروع شد و ما همچنان گیج و منگ بودیم چون ادامه همان کلاس اول بود!