یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

کلاس وبلاگ‌نویسی

06 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

ظهر شده بود و کلاس‌های صبح به پایان رسید. قرار شد بعد از نماز و صرف ناهار، در بعدازظهر آموزش عملی ساخت وبلاگ برایِ کسانی که به دوره دعوت شده بودند، ارائه شود.

به دوستم گفتم:

“از کلاس‌هایِ صبح که استفاده نکردیم، حداقل می‌توانیم وبلاگی برایِ خودمان بسازیم و کار کردن با آن را یاد بگیریم!”

ساعتِ دو کلاس شروع شد و به سایتِ حوزه مربوطه رفتیم. باز هم من و دوستم پشتِ سیستمی نشستیم که خراب بود و نمی‌شد از آن استفاده کرد! از خنده روده‌بر شدیم! استادِ بزرگوار جناب آقایِ جلیلی داشتند به صورت عملی به دوستان آموزش ساخت وبلاگ و وبلاگ‌نویسی را می‌دادند، من و دوستم هم بِروبِر مشغول رصد‌ کردن دیگران بودیم!

آن روز شاید از کلاس، نهایت استفاده را نکردم اما خدا را شاکر هستم که موقعیتی برایم فراهم کرد تا امروز بتوانم از مطالبِ کپی‌پیستی فاصله بگیرم و مطالبی هرچند ضعیف اما #به_قلم_خودم در فضایِ مجازی منتشر کنم!

من و دوستم از کلاس برگشتیم و تا چند ماه وبلاگ نداشتیم. یک روز باهم قرار گذاشتیم، به اتاقِ سایت رفتیم و در آنجا یکی‌ یک وبلاگ با کمک هم برایِ خودمان ساختیم! بعد هم اولین مطالبِ را به صورت کپی‌پیستی از اینترنت جست‌وجو و در آنجا بارگذاری کردیم! باز هم وقفه‌ای بلندمدت بین من و وبلاگم ایجاد شد و مدتی طولانی از آن بی‌خبر بودم، تا اینکه فهمیدم با وبلاگم می‌توانم عقایدم را به سراسر دنیا نشان دهم و از آنها دفاع کنم! اینگونه شد که فعالیتم را شروع کردم و کم‌کم به وبلاگم رونق بخشیدم و قصد دارم در آینده اگر بتوانم بیشتر در آن به تبلیغ بپردازم و مطالب بهتر و کلیدی‌تری را بارگذاری کنم!

وبلاگ داشتن و وبلاگ‌نویسی مهارتی است که اگر طلاب بتوانند به نحوِ احسن از آن استفاده کنند، می‌توانند در فضایِ جهانی مطالبی را به نفع اسلام و تشیع به اشتراک گذارند و حقانیت این مذهبِ غریب را به دنیا ثابت کنند!
پ ن1: از تمام کسانی به ویژه استادِ عزیز جناب آقایِ جلیلی، که باعث شدند با ساخت فضایِ مجازی اما دوست‌داشتنی کوثرنت و کوثربلاگ، رشد کنیم و با قلم به جنگ نرم دشمن برویم، نهایت تشکر و قدردانی را دارم.

 6 نظر

کلاس وبلاگ‌نویسی

04 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

رسیدیم به مرکز مدیریت و با کمال ناباوری دیدیم؛ کلاسی در آنجا برگزار نشده است! از این اتاق به آن اتاق به دنبال کلاس بودیم، که یکی از عزیزان فرمودند:

” –مگر خبر ندارید؟!

–چی رو؟!

–مکان کلاس تغییر کرده به یکی از حوزه‌هایِ خواهرانِ مرکزِ استان!!

–پس چرا اطلاع ندادند؟!

–دیشب اطلاع‌رسانی کردند، حتما به شما نگفتند!!

من و دوستم داشتیم پس می‌افتادیم! حوزه مربوطه اول شهر بود و مرکز مدیریت انتهایِ شهر، ماشین‌مان هم رفته بود و الان باید با آژانسی که آن نزدیکی بود تماس می‌گرفتیم و دوباره بر‌می‌گشتیم ورودیِ شهر!

وقتی رسیدیم حوزه، کلاس شروع شده بود و ساعت از نه‌ونیم صبح گذشته بود! با عرض شرمندگی از استادِ بزرگوار بی‌سروصدا در صندلی‌هایِ آخر جلوس فرمودیم! حرص خوردن برایِ این‌همه بدو‌بدو از یک طرف و هاج‌و‌واج ماندن از حرف‌هایِ از ما بهترانِ استادِ عزیز از طرف دیگر، فضایِ کلاس را برایمان تبدیل کرده بود به یک فضایِ خشک و بی‌روح که هر‌لحظه در انتظارِ زنگ تفریحی بودیم تا خودمان را پیدا نماییم!

استاد توضیح می‌دادند و در این بین از یکی از خانم زرنگ‌هایِ کلاس که اتفاقا صندلی اول هم نشسته بود، سوال می‌پرسید و می‌خواستند مطلب ادبی درباره موضوعِ موردنظر فی‌البداهه تحویل استادِ عزیز بدهند! الحق و الانصاف هم بانویِ عزیزمان حاضر‌جواب بودند و سریع مطلب را می‌گفتند!

با خودم فکر می‌کردم:

“خدایا این خانم ادبیات خوانده‌اند این‌همه قشنگ مطلب ادبی می‌گویند؟! اصلا استادِ ارجمند ایشان را از کجا می‌شناسند که به فامیلی صدا می‌زنند؟!”

دوباره می‌گفتم:

“حتما در ابتدای کلاس خودشان را معرفی کرده‌اند و در ذهن استاد مانده‌اند”

کلی سوال بی‌جواب در ذهنم فریاد می‌زد و کلافه‌ام کرده بودند! به دوستم نگاه کردم و او هم از من بدتر گیج شده بود!

گفتم:

“دیدی با این دیر رسیدن، همه چیز چگونه برایمان مبهم و گنگ است!”

زمانِ اول کلاس تمام شد و دوستان برایِ استراحت بیرون رفتند. من و دوستم ماندیم که معاونت فرهنگی استان برایِ احوال‌پرسی به پیش‌مان آمد. ما هم از فرصت استفاده کردیم و گفتیم:

“ببخشید ما دیر رسیدیم اول رفتیم مرکز مدیریت بعد دوباره برگشتیم اینجا”

ایشان گفتند:

“من دیشب به تمام معاونت‌‌هایِ فرهنگی استان خبر دادم، نگاهی بندازم ببینم به شهر شما هم خبر دادم.”

وقتی نگاه کردند دیدند ما و چند شهر از قلم افتادیم و یادشان رفته خبر دهند و بخاطر همین کلی معذرت‌خواهی کردند و شرمنده‌شان شدیم!

کلاس بعدی هم بعد از استراحت و تنفس، شروع شد و ما همچنان گیج و منگ بودیم چون ادامه همان کلاس اول بود!

 12 نظر

خاطرات ورود من به وبلاگ!

03 شهریور 1398 توسط نردبانی تا بهشت

از سلسله کلاس‌هایِ فضایِ مجازی، بعد از آموزش کوثرنت، نوبت رسید به وبلاگ‌نویسی و آموزش ساخت وبلاگ!

یادش بخیر! انگاری همین دیروز بود، معاون فرهنگی‌مان صدایم زدند و گفتند:

“یه دوره‌ی وبلاگ‌نویسی مرکز استان برگزار می‌شه، دست‌به‌قلمت چطوره؟!

می‌خوام اسمت رو بدم.”

نمی‌دانم چرا؟! ولی آن زمان بی‌اختیار گفتم:

“خوبه! اگه می‌خواید تا مطلبی بنویسم و براتون بیارم!”

برایم جالب بود من که تا آن لحظه چیزی ننوشته بودم چرا گفتم:

خوبه!

شاید بخاطر ذوقی که از شنیدن این نامِ باکلاس، در وجودم ایجاد شد جوابِ مثبت دادم!

البته ناگفته نماند، نوشتن را دوست داشتم ولی نمی‌دانستم چطور بنویسم؟!

یادم است! دیپلمم را که گرفتم، دو تا شعر سروده و بر رویِ کاغذ آورده بودم. شب‌هایِ تابستان هم، که شبِ فیلم‌هایِ سینمایی و سریالی من بود!

رختخواب را در حیاط پهن می‌کردم و رو به سویِ پهنه‌ی آبی آسمان، چشم به ستارگانِ درخشان می‌دوختم و روحم را در خیالِ خود به پرواز در می‌آوردم! در ذهنم شخصیت‌سازی می‌کردم و سکانس اول فیلم رمانتیک و عاشقانه را بر رویِ پرده‌ی خیالم، به نمایش می‌گذاشتم!

چنان غرق در داستانِ خیالِیم می‌گشتم که گاهی متوجه گذر زمان نبودم و با صدایِ اذان به خود می‌آمدم!

خلاصه! اسم من و یکی از دوستان را برایِ شرکت در کلاس فرستادند. خیلی ذوق و شوق داشتم، نمی‌دانستم چرا؟! اما گویا قرار بود با آموزش این کلاس تحولی در زندگیم رخ دهد! 

به ما گفته بودند:

“فلان روز ساعت ۷/۳۰ در حوزه باشید تا با ماشینی که هماهنگ شده به مرکز مدیریت استان برایِ شرکت در کلاس بروید. خیلی تأکید هم کردند که دیر نکنیم!”

اما روزی که رفتیم و وارد مرکز مدیریت استان شدیم کلاسی در کار نبود!

 8 نظر
  • 1
  • 2
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 586
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس