خاطرات ورود من به وبلاگ!
از سلسله کلاسهایِ فضایِ مجازی، بعد از آموزش کوثرنت، نوبت رسید به وبلاگنویسی و آموزش ساخت وبلاگ!
یادش بخیر! انگاری همین دیروز بود، معاون فرهنگیمان صدایم زدند و گفتند:
“یه دورهی وبلاگنویسی مرکز استان برگزار میشه، دستبهقلمت چطوره؟!
میخوام اسمت رو بدم.”
نمیدانم چرا؟! ولی آن زمان بیاختیار گفتم:
“خوبه! اگه میخواید تا مطلبی بنویسم و براتون بیارم!”
برایم جالب بود من که تا آن لحظه چیزی ننوشته بودم چرا گفتم:
خوبه!
شاید بخاطر ذوقی که از شنیدن این نامِ باکلاس، در وجودم ایجاد شد جوابِ مثبت دادم!
البته ناگفته نماند، نوشتن را دوست داشتم ولی نمیدانستم چطور بنویسم؟!
یادم است! دیپلمم را که گرفتم، دو تا شعر سروده و بر رویِ کاغذ آورده بودم. شبهایِ تابستان هم، که شبِ فیلمهایِ سینمایی و سریالی من بود!
رختخواب را در حیاط پهن میکردم و رو به سویِ پهنهی آبی آسمان، چشم به ستارگانِ درخشان میدوختم و روحم را در خیالِ خود به پرواز در میآوردم! در ذهنم شخصیتسازی میکردم و سکانس اول فیلم رمانتیک و عاشقانه را بر رویِ پردهی خیالم، به نمایش میگذاشتم!
چنان غرق در داستانِ خیالِیم میگشتم که گاهی متوجه گذر زمان نبودم و با صدایِ اذان به خود میآمدم!
خلاصه! اسم من و یکی از دوستان را برایِ شرکت در کلاس فرستادند. خیلی ذوق و شوق داشتم، نمیدانستم چرا؟! اما گویا قرار بود با آموزش این کلاس تحولی در زندگیم رخ دهد!
به ما گفته بودند:
“فلان روز ساعت ۷/۳۰ در حوزه باشید تا با ماشینی که هماهنگ شده به مرکز مدیریت استان برایِ شرکت در کلاس بروید. خیلی تأکید هم کردند که دیر نکنیم!”
اما روزی که رفتیم و وارد مرکز مدیریت استان شدیم کلاسی در کار نبود!