نمکگیر
امتحانات که شروع شدند، کارهایِ منم باهاشون شروع شد! به هرطرف نگاه میکردم، یه کاری جلویم سبز میشد! از مهمانی بگیر تا عروس شدن خواهر، از آن طرف چشم و گوشم قویتر شده بودند، یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید! چشمام مانند میکرسکوپ و تلسکوپ ریزترین و دورترین ذرات هستی رو میدیدند و گوشهام کوچکترین و ضعیفترین صداها رو واضح میشنیدند! خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا من تمرکزم رو از دست بدم و درس نخونم!
اوایل امتحانها کارم زیاد بود. ازدواج خواهر و مشغول مهمانی و عقد خواهر! وسطهای امتحان که رسیدم، مانند ماشینی که بنزین تموم کنه، دیگه در حال خاموش شدن بودم! به خودم میگفتم:
“یعنی میشه امتحانام رو تموم کنم و یه استراحت درستوحسابی داشته باشم؟! “
امتحانها تموم شدند و چند روزی هست که فیلمون یاد هندوستان کرده! حالوهوای درس خوندن کاری باهامون کرده که دلمون لک زده برایِ مطالعه و حوزه رفتن!
واقعا راست گفتند:
نمکگیر کسی و جایی شدن باعث میشه نتونی دل بکنی! ما طلبهها نمکگیر حوزه و مولا شدیم! دل کندن از درس و بحث برامون مثل اینه جونمون رو بدیم و راهی سفر آخرت بشیم! این روزها همه چی عادی شده، نه دیگه از اون صداها خبریه نه از میکرسکوپ و تلسکوپ! دیگه خوابمون هم نمیاد! من موندم و بیکاری و دلتنگی برایِ حوزه …