یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

من و اتاق صوت...

12 فروردین 1400 توسط نردبانی تا بهشت

قدمم را در حسینیه گذاشتم، آرامش خاصی گرفتم. گوشه دنجی را پیدا کردم و آنجا نشستم تا کسی مزاحمم نشود! 

حس‌وحال عجیبی داشتم. یادِ روزی افتادم، که برای خادمی‌الشهدا به جنوب آمده بودم. 

به محض دیدنش، یادِ خوابی افتادم که قبلا در حرم حضرت زینب “سلام‌الله‌علیها” دیده بودم.

حسِ خوبی به او داشتم. حس آدمی آشنا که مدت‌ها است، می‌شناختمش!!

اولین باری که او را دیدم، غیر از آن رویایِ شیرین، ده روز پیش بود. 

کنارِ مسئول اردوگاه ایستاده بود.

خانم مسئولی که آنجا رابط خانم‌ها و آقایان بود. من را با خودش به پیشِ مسئول اردوگاه برد و برایِ اتاقِ سیستم صوتی معرفیم کرد!

چون سری‌هایِ قبلی که به عنوان خادم به خرمشهر و شلمچه و… آمده بودم، بیشترین وظیفه‌ام اتاق صوت بود. حالا دیگر در این کار حرفه‌ای شده بودم. 

وقتی خانم رحیمی (مسئول قسمتِ خواهران) داشت از من پیشِ آقای مجد (مسئول اردوگاه)، تعریف می‌کرد. ناخودآگاه سرم را بلند کردم، دیدم ایشان  هم دارد به من نگاه می‌کند! یک لحظه نگاه‌مان در هم قفل شد. چادرم را محکم‌تر گرفتم و سرم را پایین انداختم!!

بعد از آن دیدار، حس جدیدی نسبت به او در من ایجاد شد، که این حس را هیچ‌وقت تجربه نکرده بودم.

 اتاقِ صوت دقیقا قسمتِ انتهایی حسینیه و ورودی آقایان بود. برایِ همین بعد از گذاشتن مناجات، قرآن و پخشِ اذان، از قسمت جایگاه، برای شرکت در نماز جماعت خودم را به قسمت خواهران می‌رساندم. البته دیدِ زیادی نسبت به من نداشتند. فکر می‌کردند، اون اتاقک خالی است!

  در را از داخل قفل می‌کردم تا بدون هیچ مزاحمتی کارم را انجام بدهم. بین اتاقک و جایگاه پنجره‌ایی قرار داشت، که برایِ رسیدن به جایگاه و رفتن به قسمتِ خانم‌ها از یک صندلی استفاده می‌کردم و از آنجا خودم را برایِ خواندن نماز جماعت به قسمت خواهران می‌رساندم.  

ولی هرزگاهی کاروان‌هایی که به آنجا می‌آمدند، پسرهایِ نوجوان و شیطونی که همراه‌شان بود، غافل از اینکه خانمِ متشخصی آنجا است، از طریق جایگاه و پنجره به داخل اتاقک می‌پریدند تا جایِ شارژی برایِ گوشیِ‌شان پیدا کنند. با دیدن من، همراه دو پایِ خودشان، دو پا قرض می‌گرفتند و فرار می‌کردند. 

اما آن دفعه که خودم حواسم نبود و در رویایِ شیرینم غرق بودم؛ با پریدن پسری به داخل، جیغ بلند و بنفشی کشیدم و با ترس به او نگاه می‌کردم! قلبم تند‌تند می‌زد و نفسم بند آمده بود!

 پسر بیچاره مانده بود، چکار کند؟!

✍ز. یوسفوند

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 4 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به قلم خودم خادمی الشهدا رمان عطر یاس من

موضوعات: رمان عطر یاس من لینک ثابت

نظر از: مدرسه نرجس دولت آباد [عضو] 
  • مدرسه علمیه حضرت نرجس خاتون«سلام الله علیها» دولت آباد
5 stars

سلام علیکم نگاه شهدا بدرقه راهتان باد.
خوشا به سعادتتون

1400/01/12 @ 21:38
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام
ممنون
انشالله

1400/01/13 @ 08:49
نظر از: شهید محمود رضا بیضائی [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام و احترام.
نگاه شهدا بدرقه راهتان باشند. کاش من هم بتوانم کاری برای شهدا انجام دهم کاش شهدا دستم را بگیرند و یاریم نمایند. موفق و سلامت باشید. خیلی التماس دعا.
یا الله

1400/01/13 @ 08:54
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
ممنون از دعای خیرتون
التماس دعا
انشالله نگاه پرمهر شهدا بدرقه زندگیتون باشه

1400/01/13 @ 12:59


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 339
  • دیروز: 184
  • 7 روز قبل: 1515
  • 1 ماه قبل: 17099
  • کل بازدیدها: 441404

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس