قطعی گاز
اندر احوالاتِ امشب ما این است.
گازهایمان قطع شدهاند و انگاری دنیا به آخر رسیده است.
اهالی کوچه همه از خانهها بیرون زدهاند، شاید دستی بر کنتورِ بخت برگشته بزنند، تا گرما را به خانههایشان برگردانند.
پدرِ ما همیشه در کارهایش عجول است. البته ناگفته نماند، که این ویژگی تمام انسانها است.
“و کان الانسان عجولا"
مدام به خواهرم میگفت:
“ببین گازها نیامدند، امشب از سرما یخ میبندیم.
بیا آن را روشن کن، شاید قطعی برطرف شده باشد.”
من و برادرم داخل اتاق نشسته بودیم، چشمتان روز بعد نبیند. صدای گروپِ وحشتناکی به گوش رسید و فضا را دربرگرفت.
همزمان با آن، زمین به لرزه درآمد. به برادرم تشری زدم زلزله، فرار کن.
فرار کردیم و داخل هال پریدیم. دیدیم جنابِ پدر بودهاند و آنقدر بخاری را دستکاری کرده، گاز زیادی در آن جمع شده و باعث انفجار شده است.
دست و پای خواهرم چنان میلرزید، هنوز که هنوز است، لرزشش از بین نرفته است.
خداروشکر به خیر گذشت.
اما استرس آن را داریم، که دوباره سمت آن برود و امشب ما را به هوا بفرستد.
معلوم نیست، شاید این آخرین مطلب من باشد و برای آیندگان به یادگار بماند.
کپی بدون ذکر منبع حرام است و پیگرد قانونی دارد 😅
👈 مفرد…مثنی