یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

عطر یاس من ۱۳

28 فروردین 1400 توسط نردبانی تا بهشت

زینب با لحن آرامی گفت:

–پس چرا وایسادی، بیا دیگه!!

با تته‌پته گفتم:

–آآآخ‌خ‌خه، اونجا رو میز اونا بشینیم؟!

زینب زد زیر خنده و با مسخره رو کرد بهم و گفت:

–عزیزدلم می‌شینیم رو یه میز دیگه، منم معذبم و روم نمی‌شه پیش حاج‌آقای حسینی!!

نفس عمیقی کشیدم و تو دلم گفتم: آخییییششش!! بعدم با زینب هم‌قدم شدم!

رویِ میز دیگری نشستیم و منتظر غذا شدیم. بعد از ده دقیقه ناهار برایمان آوردند، حاج‌آقای یوسفی زرشک‌پلو با مرغ سفارش داده بود، واقعا که خیلی خوشمزه بود. 

اینقدر گرسنه بودم، نمی‌دانم چطور تند‌تند غذایم را تمام کردم!! سرم را بلند کردم، دیدم زینب با چشم‌هایِ گرد شده دارد نگاهم می‌کند!! منتظر این بودم شروع کند به طعنه زدن، که انگار حوصله نداشت،  سری تکان داد و مشغول خوردن غذایش شد!!

 نگاهی به غذایش انداختم، هنوز نصفش را هم نخورده بود واااای پس من چطوری خوردم که زودی تمامش کردم!!  نگاهی هم به غذایِ حاج‌آقا اینها انداختم، آنها هم هنوز غذایِ‌شان تمام نشده بود!

سرم را از خجالت پایین انداختم! 

-خب اصلا چکار کنم گرسنم بود؟! آنها حتما گرسنه‌شان نیست!!

به زینب گفتم:

–آجی من برم بیرون تا شما بیاید.

زینب همان‌طوری که مشغول خوردن بود سرش را به علامت مثبت تکان داد.

رفتم بیرون هوایش خیلی خنک بود، همه‌جا سرسبز و پرگل بود.

-خدایاااا اینجا چقدر قشنگه!

 از بس موقع آمدن چشم‌هایم خواب‌آلود بود، اصلا متوجه این زیبایی نشده بودم!!

رفتم کنار یکی از سکوهایی که گلهایِ زیبایِ محمدی داشت نشستم و منتظر آمدن زینب اینها شدم!!

غرق این همه زیبایی شدم و اصلا متوجه حضورش در کنارم نشدم! سرم را که برداشتم با دستپاچگی از جایم بلند شدم و سلام کردم!

✍ز. یوسفوند

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: به قلم خودم رمان عطر یاس من قسمت سیزدهم

موضوعات: رمان عطر یاس من لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 27
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1402
  • 1 ماه قبل: 17096
  • کل بازدیدها: 441404

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس