سفرعشق۸۴
#ادامه
با ناباوری نگامو به فرزام دادم ،، تازه فهمیدم که سوپرایزش چیه .. همینطوری زل زده بودم به فرزام و چیزی نمیگفتم که فرزام دستشو مقابل صورتم تکون داد و گفت
–خانمی کجایی؟؟
لب باز کردم و با خوشحالی که توی صدام بود گفتم
–فرزامتوچیکار کردی ؟؟
فرزام ابرویی بالا انداخت و گفت
–ما اینم دیگه
واااای خدای من ،، چقدر امشب شب خوبی شد برام ..توی دلم خدارو برای این شب قشنگ زندگیم شکر کردم .
پروازمون ساعت ۱۲ شب بود و ماساعت ۱:۳۰ دقیقه رسیدیم به فرودگاه مشهد و به پیشنهاد من از همونجا مستقیم رفتیم حرم و بعد یه زیارت کوتاه رفتیم سمت هتل ،، روز بعدشم به پیشنهاد فرزام رفتیم بازار و یه چادر مشکی دانشجویی برام گرفت .
من این خوشبختی رو که به دست آوردم مدیون سفر اولم به مشهد هستم ،، سفری که مسیر زندگیمو تغییر داد .. خداروشکر که امام رضا دستم رو گرفت و خوشبختم کرد
#پایان